Inspector General

    ˌɪnˈspektərˈdʒenərəl ɪnˈspektəˈdʒenrəl
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      inspectors general

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    collocation noun countable
    بازرس کل، سربازرس، سرمفتش، بازرس ارشد، رئیس بازرسی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری
    - He was appointed as the inspector general after years of dedicated service.
    - او پس‌از سال‌ها خدمت متعهدانه به‌عنوان بازرس کل منصوب شد.
    - The inspector general's findings led to significant policy changes.
    - یافته‌های سربازرس منجر به تغییرات قابل توجهی در سیاست‌ها شد.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد inspector general

    1. noun a senior official responsible for overseeing and ensuring compliance with regulations, standards, and procedures within an organization, particularly in military or governmental contexts

    ارجاع به لغت inspector general

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «inspector general» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inspector-general

    لغات نزدیک inspector general

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دژرهی دکتردرحقوق دگردیسگر دگرسان پذیری دگرسان گرای دگرسوی کردن دگرش ناپذیر دگرشگر دگرش واکه دگرگونی ناپذیر دگرگونی گشتاور دیدگر سوی دیردرمان دیرپای دیرگزین دیرگشا دیریاز دیسدار شدن دیسلکسی دیسک ران دیماساندن دیوار بازدار دیوان کشور دیوانه و خنده آور دیوسیرتانه دیکسیونرنگار دیکلرر دیگرآنکه