به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Monitor

ˈmɑːnɪtər ˈmɒnɪtə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    monitored
  • شکل سوم:

    monitored
  • سوم شخص مفرد:

    monitors
  • وجه وصفی حال:

    monitoring
  • شکل جمع:

    monitors

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B2
    ناظر
    • - she was chosen to be monitor in work that day.
    • - او در آن روز به عنوان ناظر کار انتخاب شد.
    • - International monitors are keeping watch on the election process.
    • - ناظران بین‌المللی روند انتخابات را زیر نظر دارند.
  • noun countable
    کامپیوتر صفحه نمایش، دستگاه کنترل، نماگر، مانیتور
    • - monitor room
    • - اتاق کنترل
    • - an electronic monitor
    • - مانیتور الکترونیکی
    • - an automatic missile monitor
    • - دستگاه خودکار کنترل موشک
    • - a heart monitor
    • - مانیتور (دستگاه کنترل) قلب
  • noun countable
    (کلاس درس) مبصر
    • - The monitor calls the roll every morning.
    • - مبصر هر روز صبح حضور غیاب می‌کند.
    • - The monitor in our classroom helps the teacher.
    • - مبصر در کلاس درس ما به معلم کمک می‌کند.
  • verb - transitive
    نظارت کردن
    • - It's important to monitor your heart rate during exercise.
    • - نظارت بر ضربان قلب در طول ورزش بسیار مهم است.
    • - The security guard was instructed to monitor the surveillance cameras.
    • - به نگهبان امنیتی دستور داده‌ شد که بر روی دوربین‌های امنیتی نظارت داشته باشد.
  • verb - transitive
    (در رادیو) به علائم رمزی مخابراتی گوش دادن، دیده بانی کردن
    • - We monitor the enemy's radio broadcasts for military information.
    • - ما برای کسب اطلاعات نظامی برنامه‌های رادیویی دشمن را خبرنیوشی می‌کنیم.
    • - Radar stations are monitoring all our heavy bombers.
    • - ایستگاه‌های رادار همه‌ی بمب‌افکن‌های سنگین ما را کنترل می‌کنند.
    • - We monitor the upper air to collect evidence of atomic explosions.
    • - ما جو فوقانی را برای گردآوری مدرک انفجار اتمی بررسی (تابش‌سنجی) می‌کنیم.
    • - The sound quality must be carefully monitored.
    • - چگونگی صدا باید با دقت واپاد شود (بررسی شود).
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد monitor

  1. noun person who watches, oversees
    Synonyms: adviser, auditor, counselor, director, eaves-dropper, guide, informant, invigilator, listener, overseer, supervisor, watchdog
  2. verb listen, watch carefully
    Synonyms: advise, audit, check, control, counsel, follow, keep an eye on, keep track of, observe, oversee, record, scan, supervise, survey, track
    Antonyms: forget, ignore, neglect

ارجاع به لغت monitor

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «monitor» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/monitor

لغات نزدیک monitor

پیشنهاد بهبود معانی