گذشتهی ساده:
observedشکل سوم:
observedسومشخص مفرد:
observesوجه وصفی حال:
observingمشاهده کردن، ملاحظه کردن، دیدن، گفتن، مراعات کردن، (قانون یا وظیفه یا سنت و غیره) رعایت کردن، پیروی کردن
A good citizen observes laws.
شهروند خوب قوانین را رعایت میکند.
observing common decencies
مراعات اصول و نزاکتهای معمول
برپاداشتن (جشن و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We always observed birthdays.
ما همیشه زادروزها را جشن میگرفتیم.
مورد مطالعهی علمی قرار دادن، پژوهیدن، (پس از پژوهش) به نتیجه رسیدن، نتیجهگیری کردن، برنگری کردن
For years he has been observing ant colonies.
سالها است که دربارهی دستههای مورچه پژوهش میکند.
متوجه شدن، مورد مداقه قرار دادن، تحت توجه قرار دادن، عنایت کردن
I have observed that foreign students tend to isolate themselves.
متوجه شدهام که شاگردان برونمرزی به انزوا گرایش دارند.
اظهار کردن، اظهار نظر کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «observe» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/observe