گذشتهی ساده:
observedشکل سوم:
observedسومشخص مفرد:
observesوجه وصفی حال:
observingمشاهده کردن، زیرنظر گرفتن، مطالعه کردن، بررسی کردن (با مشاهده)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
For years he has been observing ant colonies.
سالها است که دربارهی دستههای مورچه پژوهش میکند.
We observed a noticeable change in the weather patterns over several months.
ما طی چند ماه تغییر قابلتوجهی را در الگوهای آبوهوایی مشاهده کردیم.
Children learn by observing the behavior of adults.
کودکان با زیرنظر گرفتن رفتار بزرگترها یاد میگیرند.
متوجه شدن، دیدن، تشخیص دادن، به چشم خوردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I have observed that foreign students tend to isolate themselves.
متوجه شدهام که شاگردان برونمرزی به انزوا گرایش دارند.
She observed a strange light in the sky.
او نور عجیبی در آسمان دید.
اظهار کردن، بیان کردن، گفتن، متذکر شدن
"This painting is quite unique," the critic observed.
منتقد گفت: «این نقاشی واقعاً منحصربهفرد است».
In passing, she mentioned that the weather was getting colder.
او بهطور گذرا اشاره کرد که هوا درحال سرد شدن است.
برپاداشتن، به جا آوردن، اطاعت کردن، پیروی کردن، رعایت کردن، عمل کردن
A good citizen observes laws.
شهروند خوب قوانین را رعایت میکند.
Despite modern changes, the community continues to respect ancient rituals.
باوجود تغییرات مدرن، جامعه همچنان آداب و رسوم باستانی را به جا میآورد.
We always observed birthdays.
ما همیشه زادروزها را جشن میگرفتیم.
observing common decencies
مراعات اصول و نزاکتهای معمول
رعایت قانون
جشن/فستیوال را برگزار کردن/به جا آوردن (بیشتر برای جشنهای مذهبی یا سنتی)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «observe» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/observe