امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Study

ˈstʌdi ˈstʌdi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    studied
  • شکل سوم:

    studied
  • سوم‌شخص مفرد:

    studies
  • وجه وصفی حال:

    studying
  • شکل جمع:

    studies

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
مطالعه، بررسی، تحصیل، درس، یادگیری، پژوهش

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- That subject is still under study.
- آن موضوع هنوز تحت مطالعه است.
- studying the recent advances in astronomy
- بررسی پیشرفت‌های اخیر نجوم
- scientific studies
- پژوهش‌های علمی
- He left his studies and became a sailor.
- تحصیلات خود را رها کرد و ملوان شد.
- the study of foreign languages
- یادگیری زبان‌های خارجی
- a careful study of the causes of cancer
- بررسی دقیق علل سرطان
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
اتاق مطالعه
- John's study is next to the dining room.
- اتاق مطالعه‌ی جان در کنار اتاق ناهار‌خوری است.
noun countable
رشته‌ی تحصیلی
- graduate studies
- رشته‌های فوق‌لیسانس
- What are your favorite studies?
- رشته‌های تحصیلی مورد‌علاقه‌ی شما کدام‌اند؟
verb - transitive verb - intransitive
تحصیل کردن، مطالعه کردن، درس خواندن، بررسی کردن
- We are studying the plays of Shakespeare.
- ما داریم نمایشنامه‌های شکسپیر را مطالعه می‌کنیم.
- Pari studied in England.
- پری در انگلیس تحصیل کرد.
- Jahangir studied medicine for seven years.
- جهانگیر هفت سال پزشکی خواند.
- He wants to study mathematics at our university.
- او می‌خواهد در دانشگاه ما ریاضیات بخواند.
- We must study the consequences of this event.
- ما باید پیامدهای این رویداد را مورد مطالعه قرار بدهیم.
verb - intransitive
قصد کردن، اندیشه کردن، تفکر کردن، تدبیر کردن، در صدد بودن، تعمق کردن
- I am studying on whether I should sell my house.
- دارم فکر می‌کنم که آیا خانه‌ی خود را بفروشم یا نه.
verb - intransitive
تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن
- She studied to appear calm.
- سعی کرد آرام به‌ نظر بیاید.
verb - transitive
طرح‌ریزی کردن، رسم کردن، کشیدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد study

  1. noun learning, analysis
    Synonyms: abstraction, academic work, analyzing, application, attention, class, cogitation, comparison, concentration, consideration, contemplation, course, cramming, debate, deliberation, examination, exercise, inquiry, inspection, investigation, lesson, meditation, memorizing, muse, musing, pondering, questioning, reading, reasoning, reflection, research, reverie, review, rumination, schoolwork, scrutiny, subject, survey, thought, trance, weighing
  2. verb contemplate, learn
    Synonyms: apply oneself, bone up, brood over, burn midnight oil, bury oneself in, coach, cogitate, consider, crack the books, cram, dig, dive into, examine, excogitate, go into, go over, grind, hit the books, inquire, learn, learn the ropes, lucubrate, meditate, mind, mull over, perpend, peruse, plug, plunge, polish up, ponder, pore over, read, read up, refresh, think, think out, think over, tutor, weigh
    Antonyms: forget, ignore, neglect
  3. verb examine, analyze
    Synonyms: brainstorm, canvass, case, check out, check over, check up, compare, deliberate, do research, figure, give the eagle eye, inspect, investigate, keep tabs, look into, peruse, read, research, scope, scrutinize, sort out, survey, view

Phrasal verbs

  • study up on

    (امریکا - عامیانه) دقیقاً مورد مطالعه یا بررسی قرار دادن

لغات هم‌خانواده study

ارجاع به لغت study

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «study» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/study

لغات نزدیک study

پیشنهاد بهبود معانی