فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Brainstorm

ˈbreɪnstɔːrm ˈbreɪnstɔːm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    brainstormed
  • شکل سوم:

    brainstormed
  • سوم شخص مفرد:

    brainstorms
  • وجه وصفی حال:

    brainstorming
  • شکل جمع:

    brainstorms

معنی‌ها و نمونه‌جمله

  • noun
    طغیان روحی، طغیان عاطفی، توفان روحی
  • noun
    (در بریتانیا، محاوره) آشوب ذهنی، سردرگمی
  • noun
    (در آمریکا) جرقه‌ی فکری، فکر بکر
  • verb - transitive
    رأی‌افکنی کردن، فکرپرانی کردن، اندیشه‌گشایی کردن، بارش فکری
    • - Let us brainstorm and find a solution.
    • - بیایید فکرهای خود را روی هم بگذاریم و چاره‌ای بیابیم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد brainstorm

  1. verb problem-solve
    Synonyms: analyze, conceive, conceptualize, conjure up, create, deliberate, dream up, invent, plan, ponder, put heads together, rack brains, share ideas, think

ارجاع به لغت brainstorm

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brainstorm» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brainstorm

لغات نزدیک brainstorm

پیشنهاد بهبود معانی