امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Think

θɪŋk θɪŋk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    thought
  • شکل سوم:

    thought
  • سوم‌شخص مفرد:

    thinks
  • وجه وصفی حال:

    thinking
  • شکل جمع:

    thinks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive A1
اندیشیدن، فکر کردن، خیال کردن، گمان کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- think before you act!
- پیش از اقدام فکر بکن!
- I like to think about God.
- دوست دارم درباره‌ی خدا اندیشه کنم.
- Don't think too much about money.
- درباره‌ی پول زیاد فکر نکن.
- Are animals able to think?
- آیا حیوانات قادر به تفکر هستند؟
- I don't think it will rain.
- گمان نمی‌کنم باران بیاید.
- I thought I was dead.
- خیال کردم مرده‌ام.
- who do you think you are!
- خیال می‌کنی کی هستی!
- Think what your next step should be.
- درباره‌ی اقدام بعدی خود فکر کن.
- you can't think how happy I am to see you!
- نمی‌توانی تصور بکنی که چقدر از دیدن تو خوشحالم!
- Think what joy was ours.
- به یاد بیاور که چقدر خوش بودیم.
- if I can, I am thinking of ...
- در پی آنم که گر زدست بر آید ...
- I was thinking that when I got to the rosebush...
- در نظر داشتم که چون به درخت گل رسم ...
- We are thinking of buying a new house.
- قصد داریم خانه‌ای نو بخریم.
- He is thinking of resigning.
- قصد دارد استعفا بدهد.
- He thinks that communism is dead.
- او معتقد است که کمونیسم مرده است.
- He was not the first man to think of inventing a flying machine.
- او اولین کسی نبود که به فکر اختراع یک ماشین پرنده افتاد.
- let's give it a good think!
- بیا خوب درباره‌ی آن فکر کنیم.
- I'd better have a think before I decide.
- بهتر است قبل از تصمیم‌گیری کمی فکر کنم.
- a new think film
- فیلم جدید تفکر‌برانگیز
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
فکر، اندیشه، تفکر
adjective
تفکری، اندیشه انگیز، تفکرانگیز
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد think

  1. verb believe; anticipate
    Synonyms:
    assume be convinced comprehend conceive conclude consider credit deem determine envisage envision esteem estimate expect fancy feature feel foresee gather guess hold image imagine judge plan for presume project realize reckon regard see sense suppose surmise suspect take understand vision visualize
    Antonyms:
    disbelieve disregard excogitate
  1. verb contemplate
    Synonyms:
    analyze appraise appreciate brood cerebrate cogitate comprehend conceive consider deduce deliberate estimate evaluate examine figure out have in mind ideate imagine infer intellectualize judge logicalize meditate mull mull over muse ponder rack one’s brains rationalize reason reflect resolve revolve ruminate sort out speculate stew stop to consider study take under consideration turn over use one’s head weigh
    Antonyms:
    forget ignore neglect
  1. verb remember
    Synonyms:
    call to mind recall recollect reminisce
    Antonyms:
    forget

Phrasal verbs

  • think on (or upon)

    (قدیمی) قصد کردن، مورد ملاحظه قرار دادن

  • think out

    کاملاً مورد تفکر قرار دادن، تا پایان کار را سنجیدن، مورد‌بررسی دقیق قرار دادن

  • think over

    بازاندیشی کردن، تعمق کردن

  • think through

    تمام جوانب را سنجیدن، سبک سنگین کردن

  • think up

    ابداع کردن، اختراع کردن

Collocations

  • think better of

    1- عقیده‌ی بهتری داشتن (درباره‌ی چیزی یا کسی) 2- (پس از تفکر) تجدید نظر کردن

  • think fit

    مناسب دانستن، بجا پنداشتن

Idioms

  • think nothing of it!

    اهمیت ندارد! قابل ندارد!، بفرمایید!، چوبکاری نفرمایید!

  • think twice

    مجدد مورد تفکر قرار دادن، دقت کردن

  • think outside the box

    خارج‌از چهارچوب فکر کردن، از زوایای جدید نگریستن، خلاقانه فکر کردن، محدودیت‌های فکری را کنار زدن

لغات هم‌خانواده think

ارجاع به لغت think

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «think» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/think

لغات نزدیک think

پیشنهاد بهبود معانی