امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Credit

ˈkredɪt ˈkredɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    credited
  • شکل سوم:

    credited
  • سوم‌شخص مفرد:

    credits
  • وجه وصفی حال:

    crediting
  • شکل جمع:

    credits

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive B2
اعتبار، ابرو، ستون بستانکار، نسیه، اعتقاد کردن، در ستون بستانکار وارد کردن، نسبت دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- long-term credit
- اعتبار دراز مدت
- How much do I have to my credit?
- موجودی حساب من چقدر است؟
- to the credit of ...
- به بستانکار حساب ...
- a three-credit course
- یک درس سه واحدی
- His efforts deserve credit.
- کوشش‌های او در خور ستایش است.
- He is a credit to his family.
- او موجب سربلندی خانواده‌ی خویش است.
- We credited the customer's account with $10.
- ده دلار به حساب موجودی مشتری افزودیم.
- If we can credit ancient reports ...
- اگر بتوانیم به گزارش‌های عهد باستان اعتماد کنیم ...
- He has been credited with many inventions.
- اختراعات زیادی را به او نسبت می‌دهند.
- We will not sell on credit, even to you!
- نسیه نمی‌دهیم، حتی به شما!
- Customers can buy refrigerators on credit.
- مشتریان می‌توانند یخچال را نسیه بخرند.
- To his credit, he refused to take the money.
- برای نیکنامی او همین بس که از گرفتن آن پول خودداری کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد credit

  1. noun recognition; trust
    Synonyms:
    acclaim acknowledgment approval attention belief Brownie points commendation confidence credence distinction faith fame glory honor kudos merit notice pat on the back points praise reliance strokes thanks tribute
    Antonyms:
    disacknowledgement disapproval disbelief disclaimer discredit dishonor disregard disrespect
  1. noun reputation, status
    Synonyms:
    authority character clout esteem estimation fame good name influence position prestige regard renown repute standing weight
    Antonyms:
    discredit disrespect ill repute
  1. noun deferred payment arrangement; assets
    Synonyms:
    balance bond capital outlay continuance debenture extension installment buying installment plan lien loan mortgage on account on the arm on the cuff plastic respite securities stock surplus cash tab trust wealth
    Antonyms:
    cash
  1. verb believe, depend on
    Synonyms:
    accept bank on buy consider deem fall for feel hand it to one have faith in hold pat on back rely on sense swallow take as gospel truth take stock in think trust
    Antonyms:
    disbelieve mistrust not buy not subscribe
  1. verb accredit, assign to
    Synonyms:
    ascribe to attribute to chalk up to charge to defer impute lay refer
    Antonyms:
    discredit renege

Phrasal verbs

  • credit someone with (something)

    (چیزی را) به کسی منتسب کردن، امتیاز و اعتبار انجام کاری را به کسی دادن

Collocations

  • credit side

    1- ستون بستانکار 2- جنبه‌ی خوب، مزیت

  • credit worthy

    معتبر، خوش معامله، درخور اعتبار

  • do credit to

    مایه‌ی مباهات (یا افتخار یا سربلندی) بودن

  • give credit to

    1- باورداشتن، اعتماد (و اطمینان) کردن 2- ستودن، قدرشناسی کردن

  • give one credit for

    1- (کسی را بابت کاری) ستودن، بانی شناختن 2- (به داشتن صفات خوب و غیره) منتسب کردن

  • on credit

    نسیه، قسطی، با استفاده از کارت اعتبار

  • tax credit

    (امریکا) مبلغ معاف از مالیات، اعتبار مالیاتی

ارجاع به لغت credit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «credit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/credit

لغات نزدیک credit

پیشنهاد بهبود معانی