آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Defer

    dɪˈfɜrː dɪˈfɜː

    گذشته‌ی ساده:

    deferred

    شکل سوم:

    deferred

    سوم‌شخص مفرد:

    defers

    وجه وصفی حال:

    deferring

    معنی defer | جمله با defer

    verb - transitive

    عقب انداختن، به تأخیر انداختن، به‌ تعویق انداختن، به بعد موکول کردن

    He deferred his departure.

    او رفتن خود را عقب انداخت.

    He requested to defer her enrollment in the university for one year.

    او درخواست کرد که ثبت‌نام خود در دانشگاه را به مدت یک سال به تعویق بیندازد.

    verb - transitive

    به‌ تعویق انداختن، عقب انداختن (آغاز خدمت سربازی)، معافیت موقت گرفتن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    The government decided to defer the conscription of young men until further notice.

    دولت تصمیم گرفت سربازی مردان جوان را تا اطلاع ثانوی به تعویق بیندازد.

    The young man was deferred from military service due to a medical condition.

    مرد جوان به وضعیت پزشکی از خدمت سربازی معافیت موقت گرفت.

    verb - transitive

    واگذار کردن (چیزی) (به کسی)

    The CEO decided to defer the responsibility of overseeing the project to his trusted employee.

    مدیرعامل تصمیم گرفت مسئولیت نظارت بر پروژه را به کارمند مورد اعتماد خود واگذار کند.

    I had to defer the decision to my manager because I wasn't sure what the right course of action was.

    مجبور شدم تصمیم‌گیری را به مدیرم واگذار کنم زیرا مطمئن نبودم که اقدام درست چیست.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I will defer the responsibility of organizing the event to my colleague.

    مسئولیت برگزاری مراسم را به همکارم واگذار خواهم کرد.

    The manager decided to defer the decision-making process to her team.

    مدیر تصمیم گرفت که فرایند تصمیم‌گیری را به تیم خود واگذار کند.

    verb - intransitive

    تسلیم شدن، سر فرود آوردن، تمکین کردن، گردن نهادن (به میل شخصی یا از روی احترام)

    She always deferred to the wishes of her husband.

    او همیشه تسلیم خواسته‌‌های شوهرش بود.

    She wanted me to jump first and I deferred.

    او می‌خواست که من اول بپرم و من تمکین کردم.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد defer

    1. verb yield
      Synonyms:
      agree admit comply submit concede accede give in to assent obey adjust adapt bow acquiesce capitulate succumb cave buckle knuckle under kowtow cringe fawn truckle knuckle
      Antonyms:
      advance force forge

    Collocations

    deferred payment

    پرداخت معوق، پس‌پرداخت، خرید قسطی، خرید به‌شرط پرداخت در آینده

    deferred shares

    (سهام) سهامی که سود آن را پس از پرداخت سود سهام دیگران می‌دهند

    سوال‌های رایج defer

    گذشته‌ی ساده defer چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده defer در زبان انگلیسی deferred است.

    شکل سوم defer چی میشه؟

    شکل سوم defer در زبان انگلیسی deferred است.

    وجه وصفی حال defer چی میشه؟

    وجه وصفی حال defer در زبان انگلیسی deferring است.

    سوم‌شخص مفرد defer چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد defer در زبان انگلیسی defers است.

    ارجاع به لغت defer

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «defer» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/defer

    لغات نزدیک defer

    • - defensively
    • - defensiveness
    • - defer
    • - deference
    • - deferent
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.