فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Defer

dɪˈfɜrː dɪˈfɜː

گذشته‌ی ساده:

deferred

شکل سوم:

deferred

سوم‌شخص مفرد:

defers

وجه وصفی حال:

deferring

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

عقب انداختن، به تأخیر انداختن، به‌ تعویق انداختن، به بعد موکول کردن

He deferred his departure.

او رفتن خود را عقب انداخت.

He requested to defer her enrollment in the university for one year.

او درخواست کرد که ثبت‌نام خود در دانشگاه را به مدت یک سال به تعویق بیندازد.

verb - transitive

به‌ تعویق انداختن، عقب انداختن (آغاز خدمت سربازی)، معافیت موقت گرفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

The government decided to defer the conscription of young men until further notice.

دولت تصمیم گرفت سربازی مردان جوان را تا اطلاع ثانوی به تعویق بیندازد.

The young man was deferred from military service due to a medical condition.

مرد جوان به وضعیت پزشکی از خدمت سربازی معافیت موقت گرفت.

verb - transitive

واگذار کردن (چیزی) (به کسی)

The CEO decided to defer the responsibility of overseeing the project to his trusted employee.

مدیرعامل تصمیم گرفت مسئولیت نظارت بر پروژه را به کارمند مورد اعتماد خود واگذار کند.

I had to defer the decision to my manager because I wasn't sure what the right course of action was.

مجبور شدم تصمیم‌گیری را به مدیرم واگذار کنم زیرا مطمئن نبودم که اقدام درست چیست.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I will defer the responsibility of organizing the event to my colleague.

مسئولیت برگزاری مراسم را به همکارم واگذار خواهم کرد.

The manager decided to defer the decision-making process to her team.

مدیر تصمیم گرفت که فرایند تصمیم‌گیری را به تیم خود واگذار کند.

verb - intransitive

تسلیم شدن، سر فرود آوردن، تمکین کردن، گردن نهادن (به میل شخصی یا از روی احترام)

She always deferred to the wishes of her husband.

او همیشه تسلیم خواسته‌‌های شوهرش بود.

She wanted me to jump first and I deferred.

او می‌خواست که من اول بپرم و من تمکین کردم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد defer

  1. verb hold off, put off
    Synonyms:
    delay postpone put off hold off stall suspend hold up slow hinder impede obstruct detain retard procrastinate extend prolong protract lengthen adjourn shelve table set aside lay over intermit stay block put on hold put on ice waive remit hang fire give rain check prorogue put on back burner
    Antonyms:
    advance expedite hasten hurry forward forge
  1. verb yield
    Synonyms:
    agree admit comply submit concede accede give in to assent obey adjust adapt bow acquiesce capitulate succumb cave buckle knuckle under kowtow cringe fawn truckle knuckle
    Antonyms:
    advance force forge

Collocations

deferred payment

پرداخت معوق، پس‌پرداخت، خرید قسطی، خرید به‌شرط پرداخت در آینده

deferred shares

(سهام) سهامی که سود آن را پس از پرداخت سود سهام دیگران می‌دهند

ارجاع به لغت defer

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «defer» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/defer

لغات نزدیک defer

پیشنهاد بهبود معانی