امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Retard

rɪˈtɑːrd rɪˈtɑːrd rɪˈtɑːd rɪˈtɑːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    retarded
  • شکل سوم:

    retarded
  • سوم‌شخص مفرد:

    retards
  • وجه وصفی حال:

    retarding
  • شکل جمع:

    retards

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
تأخیر کردن، کند ساختن، معوق کردن، به تعویق انداختن، عقب‌افتاده، دیر کار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Heavy snow retarded the progress of the tank column.
- برف سنگین پیشرفت ستون تانک‌ها را کند کرد.
- Lack of water retards a plant's growth.
- کمبود آب رشد گیاهان را کند می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد retard

  1. verb hinder, obstruct
    Synonyms:
    arrest back off baffle balk bog bog down brake bring to screeching halt check choke choke off clog close off crimp dawdle decelerate decrease defer delay detain down encumber falter fetter flag hamper handicap hang up hesitate hold back hold up impede lessen let up loaf loiter mire poke postpone reduce retardate set back shut down shut off slacken slow down slow up stall take down
    Antonyms:
    advance help push

ارجاع به لغت retard

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «retard» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/retard

لغات نزدیک retard

پیشنهاد بهبود معانی