گذشتهی ساده:
encumberedشکل سوم:
encumberedسومشخص مفرد:
encumbersوجه وصفی حال:
encumberingهمچنین میتوان از incumber به جای encumber استفاده کرد.
سنگین کردن، اسباب زحمت شدن، دست و پای (کسی را) گرفتن، بازداشتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a man encumbered with a heavy load
مردی که بار سنگین دارد
hollow requirements that encumbered peace negotiators
الزامات پوچی که دست و پای مذاکرهکنندگان صلح را بسته بود
a hallway that was encumbered by piles of furniture
راهرویی که انبوهی از اسباب خانه آن را بند آورده بود
encumbered by lack of funds
گرفتار کمبود پول
to encumber an estate with mortgages
ملکی را در گرو رهن گذاشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «encumber» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/encumber