Encumber

ɪnˈkʌmbər ɪnˈkʌmbə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    encumbered
  • شکل سوم:

    encumbered
  • سوم‌شخص مفرد:

    encumbers
  • وجه وصفی حال:

    encumbering

توضیحات

همچنین می‌توان از incumber به‌ جای encumber استفاده کرد.

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
سنگین کردن، اسباب زحمت شدن، دست و پای (کسی را) گرفتن، بازداشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a man encumbered with a heavy load
- مردی که بار سنگین دارد
- hollow requirements that encumbered peace negotiators
- الزامات پوچی که دست و پای مذاکره‌کنندگان صلح را بسته بود
- a hallway that was encumbered by piles of furniture
- راهرویی که انبوهی از اسباب خانه آن را بند آورده بود
- encumbered by lack of funds
- گرفتار کمبود پول
- to encumber an estate with mortgages
- ملکی را در گرو رهن گذاشتن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد encumber

  1. verb bother, burden
    Synonyms: block, charge, clog, cramp, discommode, embarrass, hamper, handicap, hang up, hinder, hog-tie, hold up, impede, incommode, inconvenience, lade, load, make difficult, obstruct, oppress, overburden, overload, retard, saddle, saddle with, slow down, tax, trammel, weigh down, weight
    Antonyms: aid, assist, help

ارجاع به لغت encumber

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «encumber» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/encumber

لغات نزدیک encumber

پیشنهاد بهبود معانی