شکل جمع:
saddlesزین، پالان زدن، سواری کردن، تحمیل کردن، زین کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Hold on to the saddle or you'll fall.
بچسب به زین و الا خواهی افتاد.
The horses were saddled and ready to go.
اسبها زینکرده و آمادهی رفتن بودند.
a saddle raincoat
کت بارانی ویژهی اسبسواری
a saddle holster
جلد اسلحهی متصل به زین (زینی)
a saddle pony
تاتوی سواری
I was saddled with the job of typing all of the letters.
کار ماشین کردن همهی نامهها را به گردن من گذاشته بودند.
He is saddled with heavy responsibilities.
مسئولیتهای سنگینی را بر دوش دارد.
1- نشسته برزین 2- در قدرت، صاحب قدرت، مصدر حکومت
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «saddle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/saddle