گذشتهی ساده:
burdenedشکل سوم:
burdenedسومشخص مفرد:
burdensوجه وصفی حال:
burdeningشکل جمع:
burdensبار، محموله (سنگین)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ۵۰۴ واژهی ضروری
They used to force slaves to carry heavy burdens.
بردگان را مجبور میکردند بارهای سنگینی را حمل کنند.
He put down his burden and sat in the shade to rest.
بارش را زمین گذاشت و در سایه نشست تا استراحت کند.
beasts of burden
چهارپایان باربر
the burden of a speech
موضوع اصلی سخنرانی
مسئولیت، بار، زحمت، فشار
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Living with constant worry is a psychological burden no one should bear alone.
زندگی با نگرانی مداوم، بار روانیای است که هیچکس نباید به تنهایی تحمل کند.
He didn’t want to be a burden to his family after losing his job.
نمیخواست بعداز از دست دادن کارش، مایهی زحمت خانوادهاش باشد.
the burden of responsibility
بار مسئولیت
In order to relieve the burden on the hospital staff ...
به منظور سبک کردن بار کارکنان بیمارستان ...
the burden of proof
مسئولیت اثبات ادعا
زحمت دادن، تحمیل کردن، گرفتار کردن با مشکلی، بار چیزی را بر دوش کسی گذاشتن
I don't want to burden you with my problems.
نمیخواهم بار مشکلات خود را به دوش شما بیندازم.
His debts burdened the whole family and eventually forced them to sell their house.
بدهیهایش خانواده را گرفتار کرد و در نهایت مجبورشان کرد خانهشان را بفروشند.
He was burdened with endless paperwork.
گرفتار کارهای دفتری تمام نشدنی شده بود.
زیر بار، تحت فشار (مسئولیت و غیره)، در اندیشهی
بار سنگین
سربار کسی بودن، باری بر روی دوش کسی بودن، کسی را به ستوه آوردن، چیزی را به کسی تحمیل کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «burden» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/burden