شکل جمع:
afflictionsرنج، رنجوری، پریشانی، مصیبت، شکنجه، درد، ابتلا (درمورد سلامتی و امور شخصی)
In order to reduce the old man's affliction.
به منظور کاستن رنج پیرمرد.
Now he was in deep affliction for the loss of his brother.
او حالا بهدلیل از دست دادن برادرش در رنجی عمیق بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «affliction» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/affliction