فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Affliction

əˈflɪkʃn əˈflɪkʃn

شکل جمع:

afflictions

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun

رنج، رنجوری، پریشانی، مصیبت، شکنجه، درد، ابتلا (درمورد سلامتی و امور شخصی)

In order to reduce the old man's affliction.

به منظور کاستن رنج پیرمرد.

Now he was in deep affliction for the loss of his brother.

او حالا به‌‌دلیل از دست دادن برادرش در رنجی عمیق بود.

noun

هر چیزی که موجب رنج یا ابتلا گردد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد affliction

  1. noun hurt condition; something that causes hurt
    Synonyms:
    pain trouble suffering misery distress difficulty hardship sorrow grief illness disease ordeal plight infirmity calamity misfortune adversity trial tribulation torment scourge cross depression woe anguish crux
    Antonyms:
    health comfort aid help relief consolation

ارجاع به لغت affliction

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «affliction» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/affliction

لغات نزدیک affliction

پیشنهاد بهبود معانی