گذشتهی ساده:
distressedشکل سوم:
distressedسومشخص مفرد:
distressesوجه وصفی حال:
distressingپریشانی، اندوه، محنت، تنگدستی، درد، مضطرب کردن، محنتزده کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ۵۰۴ واژهی ضروری
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The sight of blood always distressed him.
دیدن خون همیشه او را آزار میداد.
the distressing news of a flood in Ghohrood
خبر رنجآور سیل در قهرود
Please don't distress yourself!
خواهش میکنم دلواپس نشوید! (نگران نباشید!)
The company was in a distressed condition.
شرکت دچار درماندگی شده بود.
His death was a great distress to his class- mates.
مرگ او موجب اندوه فراوان همکلاسیهای او شد.
distress caused by famine
شداید ناشی از قحطی
boasting about friendship and brotherhood / amidst distraction and distress
لاف یاری و برادرخواندگی / در پریشانحالی و درماندگی
Some runners showed signs of distress.
در برخی از دوندگان علایم خستگی دیده میشد.
a distress sale
حراج از روی ناچاری
a distress signal
علامت اضطرار (یا خطر)
an airplane (or ship) in distress
هواپیما (یا کشتی) دستخوش گیرودار (در معرض خطر)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «distress» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/distress