در معنای بیستودوم در انگلیسی آمریکایی بهجای take از take in استفاده میشود.
گرفتن، برداشتن، ستدن (معمولاً بدون اجازه)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
He took my watch and never gave it back.
ساعتم را گرفت و هرگز پس نداد.
Someone has taken my favorite mug from the office kitchen.
یک نفر لیوان موردعلاقهی من را از آشپزخانهی اداره برداشته است.
She was afraid that her child would be taken from her.
او میترسید که فرزندش از او گرفته شود.
Zahra takes bribes.
زهرا رشوه میگیرد.
If you can play better, take it and play!
گر تو بهتر میزنی بستان بزن!
She would not take money from the poor.
او از مسکینان پول نمیگرفت.
Take anything you want.
هرچه دلت میخواهد بردار.
She accused me of taking his camera.
مرا متهم کرد که دوربین عکاسی او را برداشتهام.
Don't take things that do not belong to you!
چیزهایی را که به تو تعلق ندارند بر ندار!
He took his hat and overcoat and left.
کلاه و پالتو خود را برداشت و رفت.
Who took the money I had left here?
پولی را که اینجا گذاشته بودم را کی برداشت؟
I took the book off the shelf.
کتاب را از تاقچه برداشتم.
کسر کردن، کاستن، منها کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
If you take three from ten, you are left with seven.
اگر از ده، سه تا کم کنی، هفت تا باقی میماند.
Take 20 from 100, what do you have?
صد را منهای بیست کن، چقدر میماند؟
بردن، حمل کردن (چیزی از جایی به جای دیگر)
Please take these files to the manager's office.
لطفاً این پروندهها را به دفتر مدیر ببرید.
I need to take my dog to the vet for a check-up.
باید سگم را برای معاینه نزد دامپزشک ببرم.
The movers will take the furniture to our new house.
کارگران اسباب کشی، مبلمان را به خانهی جدید ما حمل خواهند کرد.
She took her children to the park for the afternoon.
او بعدازظهر فرزندانش را به پارک برد.
Don't forget to take your keys with you.
فراموش نکنید که کلیدهایتان را با خود ببرید.
قبول کردن، پذیرفتن، گرفتن، جای دادن
Do they take credit cards at this restaurant?
آیا این رستوران کارت اعتباری قبول میکند؟
This large box will take all of your books.
این جعبهی بزرگ همه کتابهای شما را در خود جای میدهد.
She shouldn't have to take that kind of abuse from him.
او نباید چنین سوءاستفادهای را از طرف او قبول کند.
I refuse to take his insults lying down.
من قبول نمیکنم که در برابر توهینهای او سکوت کنم.
I take your point, but I still disagree.
من حرف شما را قبول دارم، اما همچنان مخالفم.
This bottle can take two liters of water.
این بطری میتواند دو لیتر آب را در خود جای دهد.
He was surprised that she took his criticism so well.
او تعجب کرد که او انتقادش را به خوبی پذیرفت.
مثال زدن، در نظر گرفتن (بهعنوان مثال)
She's incredibly talented in many areas. Take her painting skills, they're truly exceptional.
او در زمینههای زیادی فوقالعاده بااستعداد است. برای مثال مهارتهای نقاشی او، واقعاً استثنایی هستند.
This restaurant is known for its inconsistent service. Take our last visit, we waited an hour for our food.
این رستوران بهخاطر خدماتدهی غلطش معروف است. آخرین باری که رفتیم را در نظر بگیرید، یک ساعت منتظر غذایمان ماندیم.
گرفتن، در دست نگهداشتن، برداشتن
Take the pen in your right hand.
قلم را در دست راستت بگیر.
The teacher took the book from the student's hand.
معلم کتاب را از دست دانشآموز گرفت.
She took the crying baby from his crib.
او بچهی گریان را از گهوارهاش برداشت.
I took the child in my arms.
کودک را در بغل گرفتم.
He took the hammer firmly by the handle.
دستهی چکش را محکم گرفت.
He took a pen from his pocket and began to write.
او خودکاری از جیبش بیرون آورد و شروع به نوشتن کرد.
بردن (و معمولاً مسئولیت آن شخص را قبول کردن یا آن شخص را حساب کردن)
He took his girlfriend to a fancy restaurant for her birthday.
او دوستدخترش را برای تولدش به رستورانی شیک برد.
We're taking the children to the park this afternoon.
ما امروز بعدازظهر بچهها را به پارک میبریم.
My parents took me to see the doctor when I was sick.
وقتی مریض بودم پدر و مادرم مرا پیش دکتر بردند.
He offered to take us to the concert.
او پیشنهاد داد ما را به کنسرت ببرد.
بردن، همراهی کردن (برای نشان دادن مسیر)
She will take you to your seat.
او شما را تا صندلیتان همراهی خواهد کرد.
Can you take me to the nearest pharmacy?
آیا میتوانید من را به نزدیکترین داروخانه ببرید؟
Let me take you to the manager's office.
اجازه دهید شما را به دفتر مدیر ببرم.
بردن (به رویداد اجتماعی)
Are you going to take anyone to the premiere?
آیا قصد داری کسی را به مراسم افتتاحیه ببری؟
She asked her best friend to take her to the art exhibition.
او از بهترین دوستش خواست که او را به نمایشگاه هنری ببرد.
I'd love to take you to the opera sometime.
دوست دارم زمانی تو را به اپرا ببرم.
رفتن، گرفتن، انتخاب کردن (وسیلهی نقلیهای خاص یا مسیری مشخص)
I usually take the bus to work to avoid traffic.
من معمولاً برای رفتن به محل کار با اتوبوس میروم تا از ترافیک دوری کنم.
We decided to take the scenic route along the coast.
تصمیم گرفتیم مسیر زیبای کنار ساحل را انتخاب کنیم.
Many tourists take a boat tour to see the islands.
بسیاری از گردشگران برای دیدن جزایر، تور قایقسواری را انتخاب میکنند.
He prefers to take the subway during rush hour.
او ترجیح میدهد در ساعات شلوغی با مترو رفتوآمد کند.
If you take the highway, you'll get there much faster.
اگر از بزرگراه بروید، خیلی سریعتر به آنجا خواهید رسید.
Let's take a taxi to the airport; it's more convenient.
بیایید تا فرودگاه تاکسی بگیریم؛ راحتتر است.
To avoid tolls, we can take the back roads.
برای اینکه عوارضی ندهیم، میتوانیم از جادههای فرعی برویم.
خواستن، نیاز داشتن، لازم داشتن، احتیاج داشتن
Becoming a doctor takes years of study.
پزشک شدن به سالها درس خواندن نیاز دارد.
Solving this puzzle takes a lot of patience.
حل این پازل صبر زیادی میطلبد.
That magic trick takes incredible dexterity.
آن ترفند جادویی مهارت باورنکردنیای میخواهد.
This recipe takes only a few simple ingredients.
این دستور غذا فقط چند مادهی اولیهی ساده لازم دارد.
Finishing the marathon took everything he had.
تمام کردن ماراتن تمام نیروی او را گرفت.
پوشیدن (سایز مشخص لباس یا کفش)
What size shirt do you take?
چه سایز پیراهنی میپوشی؟
He takes a large in most brands.
او در اکثر برندها سایز بزرگ میپوشد.
My son takes a size six in children's shoes.
پسرم کفش بچهگانهی سایز شش میپوشد.
طول کشیدن، زمان بردن، زمان خواستن
The journey takes about two hours by train.
این سفر با قطار حدود دو ساعت طول میکشد.
How long does it take to learn a new language?
چقدر زمان میبرد تا زبان جدیدی یاد بگیریم؟
The repairs will take a couple of days to complete.
تکمیل تعمیرات دو روز زمان میخواهد.
Baking a cake usually takes around 45 minutes.
پختن کیک معمولاً حدود چهلوپنج دقیقه طول میکشد.
How long does it take to get a passport?
چقدر طول میکشد تا پاسپورت بگیریم؟
اندازهگیری کردن
The doctor will take your temperature now.
دکتر الان دمای بدن شما را اندازه خواهد گرفت.
They took his height and weight at the clinic.
آنها قد و وزن او را در درمانگاه اندازه گرفتند.
Please take the patient's pulse.
لطفاً نبض بیمار را بگیرید.
استفاده کردن، مصرف کردن (دارو یا موادمخدر، معمولاً بهطور منظم)
Please remember to take your vitamins every morning.
لطفاً به یاد داشته باشید که ویتامینهای خود را هر روز صبح مصرف کنید.
He needs to take this medication for his heart condition.
او باید این دارو را برای بیماری قلبی خود استفاده کند.
The athlete admitted he had been taking performance-enhancing drugs.
ورزشکار اعتراف کرد که داروهای نیروزا مصرف میکرده است.
خوردن، نوشیدن (نحوهی خاص نوشیدن چیزی)
Do you take sugar in your coffee?
آیا قهوهات را با شکر میخوری؟
I take my iced tea unsweetened.
من چای سردم را بدون شکر میخورم.
Do you take sugar in your tea?
آیا در چای خود شکر میریزید؟
Some people take their hot chocolate with marshmallows.
بعضی از مردم هاتچاکلت خود را با مارشمالو میخورند.
I'll take my water with a lemon wedge, please.
لطفاً آب من را با یک قاچ لیمو بیاورید.
انجام دادن، برگزار کردن، درس برداشتن
My daughter is taking biology at the community college this semester.
دختر من در این ترم در کالج محلی زیستشناسی میخواند.
Professor Mozaffari will take the advanced seminar on Shakespearean tragedies.
پروفسور مظفری سمینار پیشرفتهی تراژدیهای شکسپیر را برگزار خواهد کرد.
She decided to take a pottery class to explore her creative side.
او تصمیم گرفت برای کشف جنبهی خلاقانهی خود در کلاس سفالگری شرکت کند.
Who is taking the introductory programming course this fall?
چه کسی دورهی مقدماتی برنامهنویسی را در پاییز امسال برمیدارد؟
A young priest took the baptism ceremony.
کشیش جوانی مراسم تعمید را انجام داد.
همراه با بسیاری از اسمها (nouns) در عبارات فعلی استفاده میشود و معنایی برابر با فعل همان اسم دارد
Let's take a look at the new project proposal.
بیا نگاهی به پروپوزال پروژهی جدید بیندازیم.
He decided to take a bath after his long run.
او تصمیم گرفت بعد از دوی طولانیاش حمام کند.
We should take a moment to appreciate the scenery.
باید لحظهای را به تحسین منظره اختصاص دهیم.
I need to take a nap before the meeting.
من قبلاز جلسه نیاز دارم چرتی بزنم.
She likes to take a stroll through the park every evening.
او دوست دارد هر عصر در پارک قدم بزند.
They decided to take a chance on the new business venture.
آنها تصمیم گرفتند شانس خود را در سرمایهگذاری تجاری جدید امتحان کنند.
Before making a decision, let's take a vote.
قبل از تصمیمگیری، بیایید رأیگیری کنیم.
He needs to take a deep breath and calm down.
او باید نفس عمیقی بکشد و آرام شود.
You should take a seat while you wait.
شما باید در حین انتظار بنشینید.
I'm going to take a shower before dinner.
من قبلاز شام دوش خواهم گرفت.
فکر کردن، در نظر گرفتن، تعبیر کردن (برداشتی مشخص در هر زمینهای)
The committee decided to take his proposal seriously.
کمیته تصمیم گرفت پیشنهاد او را جدی بگیرد.
I take your silence as a sign of agreement.
سکوتت را نشانه موافقتت در نظر میگیرم.
Many people take her quiet demeanor for shyness.
خیلیها رفتار آرام او را به حساب خجالتی بودنش میگذارند.
How should I take that remark?
چطور باید آن حرف را تعبیر کنم؟
Some critics take the film's violence for gratuitous.
برخی از منتقدان خشونت فیلم را بیمورد میدانند.
متوجه شدن، برداشت کردن (به شکلی خاص)
I take it you're not interested in the offer.
اینطور متوجه شدم که علاقهای به این پیشنهاد نداری.
I offered to help, but she took it as criticism.
من پیشنهاد کمک دادم، اما او آن را بهعنوان انتقاد برداشت کرد.
Don't take my silence to mean I'm not listening.
سکوت مرا به این معنا نگیر که گوش نمیدهم.
حس خاصی داشتن، نظر خاصی داشتن
He doesn't take any interest in politics.
او هیچ علاقهای به سیاست ندارد.
Don't take any notice of his rude comments.
به نظرات بیادبانهی او توجهی نکن.
She took offence at the suggestion that she was lying.
او از این اتهام که دروغ میگوید، رنجید.
The family took pity on the homeless man and offered him a meal.
خانواده به مرد بیخانمان رحم کردند و به او غذا دادند.
Many environmentalists take the view that nuclear power is the best solution.
بسیاری از طرفداران محیطزیست بر این باورند که انرژی هستهای بهترین راهحل است.
I hope you won't take offense if I offer a little constructive criticism.
امیدوارم اگر کمی انتقاد سازنده کنم، به شما بر نخورد.
It's important to take an interest in the world around you.
مهم است که به دنیای اطراف خود علاقه نشان دهید.
The teacher took notice of the student's improved performance.
معلم متوجه پیشرفت عملکرد دانشآموز شد.
انگلیسی بریتانیایی فروش کردن، درآمد داشتن، پول درآوردن (از فروش چیزی یا از حق ورود به جایی)
The movie took less at the box office than expected.
این فیلم کمتر از حد انتظار در گیشه فروش کرد.
The small business took a decent profit in its first quarter.
کسبوکار کوچک در سه ماههی اول خود سود مناسبی کسب کرد.
The festival took a substantial amount from ticket sales.
جشنواره مبلغ قابل توجهی از فروش بلیط دریافت کرد.
The lemonade stand took only a few dollars all afternoon.
دکهی لیمونادفروشی در تمام بعدازظهر فقط چند دلار درآمد داشت.
The new restaurant took a surprising amount of money on its opening night.
رستوران جدید در شب افتتاحیه خود به طرز شگفت انگیزی پول درآورد.
گرفتن، تسخیر کردن، تصاحب کردن، فتح کردن
They took the fort in two days.
دو روزه دژ را تسخیر کردند.
Rebels took several hostages during the bank robbery.
شورشیان در جریان سرقت از بانک، چندین گروگان گرفتند.
The opposition party took control of the parliament after the election.
حزب مخالف پس از انتخابات، کنترل پارلمان را به دست گرفت.
The company was taken over by a larger corporation.
این شرکت توسط یک شرکت بزرگتر تصاحب شد. (به مالکیت شرکت بزرگتر درآمد)
The police took the suspect into custody.
پلیس مظنون را بازداشت کرد.
The general took command of the troops.
ژنرال فرماندهی نیروها را به دست گرفت.
The pirates took the ship and its cargo.
دزداندریایی کشتی و محمولهی آن را تصاحب کردند.
He took the town and carried its people into captivity.
او شهر را فتح کرد و مردم آن را به اسارت برد.
نوشتن
Please take notes during the lecture.
لطفاً در طول سخنرانی یادداشت بردارید.
I always take a detailed account of my experiments.
من همیشه شرح مفصلی از آزمایشهایم مینویسم.
The secretary will take the proceedings of the conference.
منشی روند کنفرانس را ثبت خواهد کرد.
It's important to take a record of your observations.
مهم است که مشاهدات خود را بنویسید.
ورزش (بیسبال) رد کردن (رها کردن توپ پرتابشده)
With a full count, the batter decided to take the next pitch.
با شمارش کامل، ضربهزننده تصمیم گرفت که پرتاب بعدی را رد کند.
The coach signaled for him to take the pitch, hoping for a ball.
به امید توپ خارج از محوطه، مربی به او علامت داد که پرتاب را رد کند.
گرفتن، طبق انتظار عمل کردن
The dye didn't take; the fabric is still the original color.
رنگ نگرفت؛ پارچه هنوز به رنگ اصلی است.
The seeds I planted last week haven't taken yet.
بذرهایی که هفته پیش کاشتم هنوز رشد نکردهاند.
Despite our efforts, the peace treaty didn't take.
با وجود تلاشهای ما، پیمان صلح برقرار نشد.
My first attempt at grafting didn't take, so I'll try again.
اولین تلاش من برای پیوند زدن نگرفت، بنابراین دوباره امتحان خواهم کرد.
The doctor was concerned that the treatment might not take.
دکتر نگران بود که درمان اثر نکند.
ماهی (و غیره) گرفتن، صید کردن، شکار کردن
Eighty percent of the whales today are taken in the Antarctic.
امروزه هشتاد درصد نهنگها در جنوبگان صید میشوند.
the taking of birds and deer
شکار پرندگان و آهو
(شطرنج و نرد و غیره) کشتن، برنده بودن
My rook took his horse.
رخ من اسب او را کشت.
Ace takes the king.
خال آس از شاه میبرد.
کسبوکار خریدن، انتخاب کردن
The company decided to take the new software package after the trial period.
شرکت پساز دورهی آزمایشی تصمیم گرفت بستهی نرم افزاری جدید را انتخاب کند.
We're hoping they'll take at least fifty units this quarter.
امیدواریم که آنها حداقل پنجاه واحد در این سهماهه خریداری کنند.
Will you take the extended warranty on the appliance?
آیا گارانتی افزایشیافتهی دستگاه را انتخاب میکنید؟
The distributor agreed to take the entire shipment of our product.
توزیعکننده موافقت کرد که کل محمولهی محصول ما را خریداری کند.
سر کسی کلاه گذاشتن، گول زدن
Feeling taken, she demanded a refund for the faulty product.
او که احساس میکرد سرش کلاه رفته، خواستار پس گرفتن پول برای محصول معیوب شد.
He realized he was being taken when the salesman doubled the price.
وقتی فروشنده قیمت را دو برابر کرد، متوجه شد که دارند سرش کلاه میگذارند.
Having been taken before, he was wary of street vendors.
او که قبلاً گول خورده بود، حواسش به دستفروشان خیابانی بود.
فروش، دریافتی، درآمد
The evening's take exceeded all expectations.
فروش امشب فراتر از همهی انتظارات بود.
After expenses, the band's take from the concert was surprisingly low.
پساز کسر هزینهها، دریافتی گروه از کنسرت بهطرز شگفتآوری کم بود.
The festival organizers were pleased with the overall take.
برگزارکنندگان جشنواره از فروش کلی راضی بودند.
برداشت (فیلمبرداری از یک صحنه)
The director yelled 'Cut!' after the fifth take.
کارگردان بعداز برداشت پنجم فریاد زد: "کات!"
That take was perfect; the actors nailed their lines.
آن برداشت عالی بود؛ بازیگران دیالوگهایشان را بینقص اجرا کردند.
Let's review the previous take to see what went wrong.
بیایید برداشت قبلی را مرور کنیم تا ببینیم چه مشکلی پیش آمد.
نظر، دیدگاه (take on something)
The journalist asked for the senator's take on the new bill.
خبرنگار نظر سناتور را در مورد لایحهی جدید جویا شد.
He offered a fresh take on a classic problem.
او دیدگاه جدیدی در مورد یک مشکل کلاسیک ارائه داد.
Before I make a decision, I need to get your take.
قبل از اینکه تصمیم بگیرم، باید نظر شما را بدانم.
برداشت (take on something)
The artist's take on the classic landscape was surprisingly abstract.
برداشت هنرمند از منظرهی کلاسیک بهطرز شگفتآوری انتزاعی بود.
The director's dark take on the fairy tale was unsettling but captivating.
برداشت تاریک کارگردان از این افسانهی پریان، ناراحتکننده اما گیرا بود.
His take on the political situation was both insightful and humorous.
برداشت او از اوضاع سیاسی هم روشنگرانه و هم طنز بود.
The chef's unique take on pasta involved unusual ingredients.
برداشت منحصربهفرد سرآشپز از پاستا شامل مواد اولیهی غیرمعمول بود.
لباس درآوردن، کندن
ادای کسی را درآوردن
بلند شدن از زمین (هواپیما)
موفق شدن
عزیمت کردن، رفتن
کسر کردن، کاستن
غایب شدن (کار یا کلاس)
پایین آوردن، (پوستر و غیره) کندن
(شلوار، دامن) پایین کشیدن
(دستگاه، چادر) باز کردن، پیاده کردن
نوشتن، ثبت کردن، یادداشت کردن
درآوردن، بیرون آوردن، کشیدن
برداشت کردن، گرفتن (پول از بانک)
(درخواست برای وام و غیره) گرفتن، به دست آوردن
(غذای) بیرونبر گرفتن
(با برنامهریزی) بیرون رفتن یا بردن، کاری را انجام دادن، مهمان کردن
کشتن، نابود کردن، از بین بردن
اشغال کردن، جا گرفتن، پر کردن، صرف شدن، گرفتن، بردن (زمان، فضا)
شروع کردن، آغاز کردن، پرداختن، مشغول شدن، دنبال کردن (فعالیت یا شغلی خاص)
صحبت کردن، مطرح کردن، رسیدگی کردن، در میان گذاشتن، پیگیری کردن، بررسی کردن، بحث کردن
کوتاه کردن، قد چیزی را گرفتن (شلوار، دامن و...)
بلند کردن، برداشتن، بالا بردن
ادامه دادن، از سر گرفتن، دوباره آغاز کردن
جا خوردن، غافلگیر شدن
(به پدر، مادر یا دیگر اعضای خانواده) رفتن، شباهت داشتن، شبیه بودن
علاقه نداشتن
از هم باز کردن، تجزیه کردن
کنار کشیدن فردی برای صحبت با او
دور کردن، برداشتن، بردن
کم کردن، منها کردن، تفریق کردن
برداشت کردن، دریافت کردن
بیرون بردن (غذا)
کاستن از (ارزش یا زیبایی چیزی)
حرف خود را پس گرفتن
گذشته را به یاد آوردن
ادامه دادن رابطه
پس گرفتن چیزی
پس دادن (جنس خریداری شده)
دق دلی خود را سر شخص دیگری خالی کردن
بر عهده گرفتن (شغل یا مسئولیت خاص)
به خود گرفتن
استخدام کردن، به کار گرفتن
رقابت کردن، درگیر شدن، درافتادن
ترحم کردن
دوست شدن، همنشین شدن
غرامت گرفتن
(در کلاس و غیره) حضور و غیاب کردن
به حساب آوردن، مورد توجه قرار دادن، متوجه شدن
فعال شدن، اقدام کردن
از فرصت استفاده کردن، بهرهگیری کردن
موضوع یا موقعیت (شخص یا چیزی را) بررسی کردن
ریسک کردن، شانس خود را امتحان کردن، قمار کردن، به مخاطره انداختن، خطر کردن
متوجه شدن، در نظر گرفتن، آگاه بودن به
سرماخوردن، سرماخوردگی پیدا کردن
take (or suffer or bear) the consequences
نتیجهی عمل خود را چشیدن، گرفتار پیامد عمل خود شدن
در نظر گرفتن، به حساب آوردن، مورد مطالعه قرار دادن
قوت قلب پیدا کردن، الهام گرفتن (از)، دل و جرئت به دست آوردن
از دیگری سرمشق گرفتن، به اشارهی دیگری کاری را آغاز کردن
1- شروع به سوختن کردن 2- هیجانزده شدن
گریختن، فرار کردن، به چاک زدن
برای مدتی استراحت کردن، سخت نگرفتن
ریسک کردن، شانس خود را امتحان کردن، قمار کردن، به مخاطره انداختن، خطر کردن
در نظر گرفتن، به حساب آوردن، مورد مطالعه قرار دادن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «take» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/take