فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Take

teɪk teɪk

گذشته‌ی ساده:

took

شکل سوم:

taken

سوم‌شخص مفرد:

takes

وجه وصفی حال:

taking

شکل جمع:

takes

توضیحات:

در معنای بیست‌ودوم در انگلیسی آمریکایی به‌جای take از take in استفاده می‌شود.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1

گرفتن، برداشتن، ستدن (معمولاً بدون اجازه)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

He took my watch and never gave it back.

ساعتم را گرفت و هرگز پس نداد.

Someone has taken my favorite mug from the office kitchen.

یک نفر لیوان موردعلاقه‌ی من را از آشپزخانه‌ی اداره برداشته است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She was afraid that her child would be taken from her.

او می‌ترسید که فرزندش از او گرفته شود.

Zahra takes bribes.

زهرا رشوه می‌گیرد.

If you can play better, take it and play!

گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن!

She would not take money from the poor.

او از مسکینان پول نمی‌گرفت.

Take anything you want.

هرچه دلت می‌خواهد بردار.

She accused me of taking his camera.

مرا متهم کرد که دوربین عکاسی او را برداشته‌ام.

Don't take things that do not belong to you!

چیزهایی را که به تو تعلق ندارند بر ندار!

He took his hat and overcoat and left.

کلاه و پالتو خود را برداشت و رفت.

Who took the money I had left here?

پولی را که این‌جا گذاشته بودم را کی برداشت؟

I took the book off the shelf.

کتاب را از تاقچه برداشتم.

verb - transitive B2

کسر کردن، کاستن، منها کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

If you take three from ten, you are left with seven.

اگر از ده، سه تا کم کنی، هفت تا باقی می‌ماند.

Take 20 from 100, what do you have?

صد را منهای بیست کن، چقدر می‌ماند؟

verb - transitive A1

بردن، حمل کردن (چیزی از جایی به جای دیگر)

Please take these files to the manager's office.

لطفاً این پرونده‌ها را به دفتر مدیر ببرید.

I need to take my dog to the vet for a check-up.

باید سگم را برای معاینه نزد دام‌پزشک ببرم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The movers will take the furniture to our new house.

کارگران اسباب کشی، مبلمان را به خانه‌ی جدید ما حمل خواهند کرد.

She took her children to the park for the afternoon.

او بعدازظهر فرزندانش را به پارک برد.

Don't forget to take your keys with you.

فراموش نکنید که کلیدهایتان را با خود ببرید.

verb - transitive B1

قبول کردن، پذیرفتن، گرفتن، جای دادن

Do they take credit cards at this restaurant?

آیا این رستوران کارت اعتباری قبول می‌کند؟

This large box will take all of your books.

این جعبه‌ی بزرگ همه کتاب‌های شما را در خود جای می‌دهد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She shouldn't have to take that kind of abuse from him.

او نباید چنین سوءاستفاده‌ای را از طرف او قبول کند.

I refuse to take his insults lying down.

من قبول نمی‌کنم که در برابر توهین‌های او سکوت کنم.

I take your point, but I still disagree.

من حرف شما را قبول دارم، اما همچنان مخالفم.

This bottle can take two liters of water.

این بطری می‌تواند دو لیتر آب را در خود جای دهد.

He was surprised that she took his criticism so well.

او تعجب کرد که او انتقادش را به خوبی پذیرفت.

verb - transitive

مثال زدن، در نظر گرفتن (به‌عنوان مثال)

She's incredibly talented in many areas. Take her painting skills, they're truly exceptional.

او در زمینه‌های زیادی فوق‌العاده بااستعداد است. برای مثال مهارت‌های نقاشی او، واقعاً استثنایی هستند.

This restaurant is known for its inconsistent service. Take our last visit, we waited an hour for our food.

این رستوران به‌خاطر خدمات‌دهی غلطش معروف است. آخرین باری که رفتیم را در نظر بگیرید، یک ساعت منتظر غذایمان ماندیم.

verb - transitive B1

گرفتن، در دست نگه‌داشتن، برداشتن

Take the pen in your right hand.

قلم را در دست راستت بگیر.

The teacher took the book from the student's hand.

معلم کتاب را از دست دانش‌آموز گرفت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She took the crying baby from his crib.

او بچه‌ی گریان را از گهواره‌اش برداشت.

I took the child in my arms.

کودک را در بغل گرفتم.

He took the hammer firmly by the handle.

دسته‌ی چکش را محکم گرفت.

He took a pen from his pocket and began to write.

او خودکاری از جیبش بیرون آورد و شروع به نوشتن کرد.

verb - transitive A1

بردن (و معمولاً مسئولیت آن شخص را قبول کردن یا آن‌ شخص را حساب کردن)

He took his girlfriend to a fancy restaurant for her birthday.

او دوست‌دخترش را برای تولدش به رستورانی شیک برد.

We're taking the children to the park this afternoon.

ما امروز بعدازظهر بچه‌ها را به پارک می‌بریم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

My parents took me to see the doctor when I was sick.

وقتی مریض بودم پدر و مادرم مرا پیش دکتر بردند.

He offered to take us to the concert.

او پیشنهاد داد ما را به کنسرت ببرد.

verb - transitive

بردن، همراهی کردن (برای نشان دادن مسیر)

She will take you to your seat.

او شما را تا صندلی‌تان همراهی خواهد کرد.

Can you take me to the nearest pharmacy?

آیا می‌توانید من را به نزدیک‌ترین داروخانه ببرید؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Let me take you to the manager's office.

اجازه دهید شما را به دفتر مدیر ببرم.

verb - transitive

بردن (به رویداد اجتماعی)

Are you going to take anyone to the premiere?

آیا قصد داری کسی را به مراسم افتتاحیه ببری؟

She asked her best friend to take her to the art exhibition.

او از بهترین دوستش خواست که او را به نمایشگاه هنری ببرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I'd love to take you to the opera sometime.

دوست دارم زمانی تو را به اپرا ببرم.

verb - transitive A2

رفتن، گرفتن، انتخاب کردن (وسیله‌ی نقلیه‌ای خاص یا مسیری مشخص)

I usually take the bus to work to avoid traffic.

من معمولاً برای رفتن به محل کار با اتوبوس می‌روم تا از ترافیک دوری کنم.

We decided to take the scenic route along the coast.

تصمیم گرفتیم مسیر زیبای کنار ساحل را انتخاب کنیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Many tourists take a boat tour to see the islands.

بسیاری از گردشگران برای دیدن جزایر، تور قایق‌سواری را انتخاب می‌کنند.

He prefers to take the subway during rush hour.

او ترجیح می‌دهد در ساعات شلوغی با مترو رفت‌وآمد کند.

If you take the highway, you'll get there much faster.

اگر از بزرگ‌راه بروید، خیلی سریع‌تر به آنجا خواهید رسید.

Let's take a taxi to the airport; it's more convenient.

بیایید تا فرودگاه تاکسی بگیریم؛ راحت‌تر است.

To avoid tolls, we can take the back roads.

برای اینکه عوارضی ندهیم، می‌توانیم از جاده‌های فرعی برویم.

verb - transitive B2

خواستن، نیاز داشتن، لازم داشتن، احتیاج داشتن

Becoming a doctor takes years of study.

پزشک شدن به سال‌ها درس خواندن نیاز دارد.

Solving this puzzle takes a lot of patience.

حل این پازل صبر زیادی می‌طلبد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

That magic trick takes incredible dexterity.

آن ترفند جادویی مهارت باورنکردنی‌ای می‌خواهد.

This recipe takes only a few simple ingredients.

این دستور غذا فقط چند ماده‌ی اولیه‌ی ساده لازم دارد.

Finishing the marathon took everything he had.

تمام کردن ماراتن تمام نیروی او را گرفت.

verb - transitive B1

پوشیدن (سایز مشخص لباس یا کفش)

What size shirt do you take?

چه سایز پیراهنی می‌پوشی؟

He takes a large in most brands.

او در اکثر برندها سایز بزرگ می‌پوشد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

My son takes a size six in children's shoes.

پسرم کفش بچه‌گانه‌ی سایز شش می‌پوشد.

verb - transitive A2

طول کشیدن، زمان بردن، زمان خواستن

The journey takes about two hours by train.

این سفر با قطار حدود دو ساعت طول می‌کشد.

How long does it take to learn a new language?

چقدر زمان می‌برد تا زبان جدیدی یاد بگیریم؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The repairs will take a couple of days to complete.

تکمیل تعمیرات دو روز زمان میخواهد.

Baking a cake usually takes around 45 minutes.

پختن کیک معمولاً حدود چهل‌و‌پنج دقیقه طول می‌کشد.

How long does it take to get a passport?

چقدر طول می‌کشد تا پاسپورت بگیریم؟

verb - transitive C2

اندازه‌گیری کردن

The doctor will take your temperature now.

دکتر الان دمای بدن شما را اندازه خواهد گرفت.

They took his height and weight at the clinic.

آن‌ها قد و وزن او را در درمانگاه اندازه گرفتند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Please take the patient's pulse.

لطفاً نبض بیمار را بگیرید.

verb - transitive A2

استفاده کردن، مصرف کردن (دارو یا موادمخدر، معمولاً به‌طور منظم)

Please remember to take your vitamins every morning.

لطفاً به یاد داشته باشید که ویتامین‌های خود را هر روز صبح مصرف کنید.

He needs to take this medication for his heart condition.

او باید این دارو را برای بیماری قلبی خود استفاده کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The athlete admitted he had been taking performance-enhancing drugs.

ورزشکار اعتراف کرد که داروهای نیروزا مصرف می‌کرده است.

verb - transitive

خوردن، نوشیدن (نحوه‌ی خاص نوشیدن چیزی)

Do you take sugar in your coffee?

آیا قهوه‌ات را با شکر می‌خوری؟

I take my iced tea unsweetened.

من چای سردم را بدون شکر می‌خورم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Do you take sugar in your tea?

آیا در چای خود شکر می‌ریزید؟

Some people take their hot chocolate with marshmallows.

بعضی از مردم هات‌چاکلت خود را با مارشمالو می‌خورند.

I'll take my water with a lemon wedge, please.

لطفاً آب من را با یک قاچ لیمو بیاورید.

verb - transitive B1

انجام دادن، برگزار کردن، درس برداشتن

My daughter is taking biology at the community college this semester.

دختر من در این ترم در کالج محلی زیست‌شناسی می‌خواند.

Professor Mozaffari will take the advanced seminar on Shakespearean tragedies.

پروفسور مظفری سمینار پیشرفته‌ی تراژدی‌های شکسپیر را برگزار خواهد کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She decided to take a pottery class to explore her creative side.

او تصمیم گرفت برای کشف جنبه‌ی خلاقانه‌ی خود در کلاس سفالگری شرکت کند.

Who is taking the introductory programming course this fall?

چه کسی دوره‌ی مقدماتی برنامه‌نویسی را در پاییز امسال برمی‌دارد؟

A young priest took the baptism ceremony.

کشیش جوانی مراسم تعمید را انجام داد.

verb - transitive B1

همراه با بسیاری از اسم‌ها (nouns) در عبارات فعلی استفاده می‌شود و معنایی برابر با فعل همان اسم دارد

Let's take a look at the new project proposal.

بیا نگاهی به پروپوزال پروژه‌ی جدید بیندازیم.

He decided to take a bath after his long run.

او تصمیم گرفت بعد از دوی طولانی‌اش حمام کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We should take a moment to appreciate the scenery.

باید لحظه‌ای را به تحسین منظره اختصاص دهیم.

I need to take a nap before the meeting.

من قبل‌از جلسه نیاز دارم چرتی بزنم.

She likes to take a stroll through the park every evening.

او دوست دارد هر عصر در پارک قدم بزند.

They decided to take a chance on the new business venture.

آن‌ها تصمیم گرفتند شانس خود را در سرمایه‌گذاری تجاری جدید امتحان کنند.

Before making a decision, let's take a vote.

قبل از تصمیم‌گیری، بیایید رأی‌گیری کنیم.

He needs to take a deep breath and calm down.

او باید نفس عمیقی بکشد و آرام شود.

You should take a seat while you wait.

شما باید در حین انتظار بنشینید.

I'm going to take a shower before dinner.

من قبل‌از شام دوش خواهم گرفت.

verb - transitive B2

فکر کردن، در نظر گرفتن، تعبیر کردن (برداشتی مشخص در هر زمینه‌ای)

The committee decided to take his proposal seriously.

کمیته تصمیم گرفت پیشنهاد او را جدی بگیرد.

I take your silence as a sign of agreement.

سکوتت را نشانه موافقتت در نظر می‌گیرم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Many people take her quiet demeanor for shyness.

خیلی‌ها رفتار آرام او را به حساب خجالتی بودنش می‌گذارند.

How should I take that remark?

چطور باید آن حرف را تعبیر کنم؟

Some critics take the film's violence for gratuitous.

برخی از منتقدان خشونت فیلم را بی‌مورد می‌دانند.

verb - transitive C2

متوجه شدن، برداشت کردن (به شکلی خاص)

I take it you're not interested in the offer.

اینطور متوجه شدم که علاقه‌ای به این پیشنهاد نداری.

I offered to help, but she took it as criticism.

من پیشنهاد کمک دادم، اما او آن را به‌عنوان انتقاد برداشت کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Don't take my silence to mean I'm not listening.

سکوت مرا به این معنا نگیر که گوش نمی‌دهم.

verb - transitive B2

حس خاصی داشتن، نظر خاصی داشتن

He doesn't take any interest in politics.

او هیچ علاقه‌ای به سیاست ندارد.

Don't take any notice of his rude comments.

به نظرات بی‌ادبانه‌ی او توجهی نکن.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She took offence at the suggestion that she was lying.

او از این اتهام که دروغ می‌گوید، رنجید.

The family took pity on the homeless man and offered him a meal.

خانواده به مرد بی‌خانمان رحم کردند و به او غذا دادند.

Many environmentalists take the view that nuclear power is the best solution.

بسیاری از طرفداران محیط‌زیست بر این باورند که انرژی هسته‌ای بهترین راه‌حل است.

I hope you won't take offense if I offer a little constructive criticism.

امیدوارم اگر کمی انتقاد سازنده کنم، به شما بر نخورد.

It's important to take an interest in the world around you.

مهم است که به دنیای اطراف خود علاقه نشان دهید.

The teacher took notice of the student's improved performance.

معلم متوجه پیشرفت عملکرد دانش‌آموز شد.

verb - transitive

انگلیسی بریتانیایی فروش کردن، درآمد داشتن، پول درآوردن (از فروش چیزی یا از حق ورود به جایی)

The movie took less at the box office than expected.

این فیلم کمتر از حد انتظار در گیشه فروش کرد.

The small business took a decent profit in its first quarter.

کسب‌وکار کوچک در سه ماهه‌ی اول خود سود مناسبی کسب کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The festival took a substantial amount from ticket sales.

جشنواره مبلغ قابل توجهی از فروش بلیط دریافت کرد.

The lemonade stand took only a few dollars all afternoon.

دکه‌ی لیمونادفروشی در تمام بعدازظهر فقط چند دلار درآمد داشت.

The new restaurant took a surprising amount of money on its opening night.

رستوران جدید در شب افتتاحیه خود به طرز شگفت انگیزی پول درآورد.

verb - transitive B2

گرفتن، تسخیر کردن، تصاحب کردن، فتح کردن

They took the fort in two days.

دو روزه دژ را تسخیر کردند.

Rebels took several hostages during the bank robbery.

شورشیان در جریان سرقت از بانک، چندین گروگان گرفتند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The opposition party took control of the parliament after the election.

حزب مخالف پس از انتخابات، کنترل پارلمان را به دست گرفت.

The company was taken over by a larger corporation.

این شرکت توسط یک شرکت بزرگتر تصاحب شد. (به مالکیت شرکت بزرگتر درآمد)

The police took the suspect into custody.

پلیس مظنون را بازداشت کرد.

The general took command of the troops.

ژنرال فرماندهی نیروها را به دست گرفت.

The pirates took the ship and its cargo.

دزدان‌دریایی کشتی و محموله‌ی آن را تصاحب کردند.

He took the town and carried its people into captivity.

او شهر را فتح کرد و مردم آن را به اسارت برد.

verb - transitive B1

نوشتن

Please take notes during the lecture.

لطفاً در طول سخنرانی یادداشت بردارید.

I always take a detailed account of my experiments.

من همیشه شرح مفصلی از آزمایش‌هایم می‌نویسم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The secretary will take the proceedings of the conference.

منشی روند کنفرانس را ثبت خواهد کرد.

It's important to take a record of your observations.

مهم است که مشاهدات خود را بنویسید.

verb - intransitive verb - transitive

ورزش (بیسبال) رد کردن (رها کردن توپ پرتاب‌شده)

With a full count, the batter decided to take the next pitch.

با شمارش کامل، ضربه‌زننده تصمیم گرفت که پرتاب بعدی را رد کند.

The coach signaled for him to take the pitch, hoping for a ball.

به امید توپ خارج از محوطه، مربی به او علامت داد که پرتاب را رد کند.

verb - intransitive

گرفتن، طبق انتظار عمل کردن

The dye didn't take; the fabric is still the original color.

رنگ نگرفت؛ پارچه هنوز به رنگ اصلی است.

The seeds I planted last week haven't taken yet.

بذرهایی که هفته پیش کاشتم هنوز رشد نکرده‌اند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Despite our efforts, the peace treaty didn't take.

با وجود تلاش‌های ما، پیمان صلح برقرار نشد.

My first attempt at grafting didn't take, so I'll try again.

اولین تلاش من برای پیوند زدن نگرفت، بنابراین دوباره امتحان خواهم کرد.

The doctor was concerned that the treatment might not take.

دکتر نگران بود که درمان اثر نکند.

verb - transitive

ماهی (و غیره) گرفتن، صید کردن، شکار کردن

Eighty percent of the whales today are taken in the Antarctic.

امروزه هشتاد درصد نهنگ‌ها در جنوبگان صید می‌شوند.

the taking of birds and deer

شکار پرندگان و آهو

verb - transitive

(شطرنج و نرد و غیره) کشتن، برنده بودن

My rook took his horse.

رخ من اسب او را کشت.

Ace takes the king.

خال آس از شاه می‌برد.

verb - transitive

کسب‌وکار خریدن، انتخاب کردن

The company decided to take the new software package after the trial period.

شرکت پس‌از دوره‌ی آزمایشی تصمیم گرفت بسته‌ی نرم افزاری جدید را انتخاب کند.

We're hoping they'll take at least fifty units this quarter.

امیدواریم که آن‌ها حداقل پنجاه واحد در این سه‌ماهه خریداری کنند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Will you take the extended warranty on the appliance?

آیا گارانتی افزایش‌یافته‌ی دستگاه را انتخاب می‌کنید؟

The distributor agreed to take the entire shipment of our product.

توزیع‌کننده موافقت کرد که کل محموله‌ی محصول ما را خریداری کند.

verb - use participle informal

سر کسی کلاه گذاشتن، گول زدن

Feeling taken, she demanded a refund for the faulty product.

او که احساس می‌کرد سرش کلاه رفته، خواستار پس گرفتن پول برای محصول معیوب شد.

He realized he was being taken when the salesman doubled the price.

وقتی فروشنده قیمت را دو برابر کرد، متوجه شد که دارند سرش کلاه می‌گذارند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Having been taken before, he was wary of street vendors.

او که قبلاً گول خورده بود، حواسش به دست‌فروشان خیابانی بود.

noun uncountable

فروش، دریافتی، درآمد

The evening's take exceeded all expectations.

فروش امشب فراتر از همه‌ی انتظارات بود.

After expenses, the band's take from the concert was surprisingly low.

پس‌از کسر هزینه‌ها، دریافتی گروه از کنسرت به‌طرز شگفت‌آوری کم بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The festival organizers were pleased with the overall take.

برگزارکنندگان جشنواره از فروش کلی راضی بودند.

noun countable

برداشت (فیلم‌برداری از یک صحنه‌)

The director yelled 'Cut!' after the fifth take.

کارگردان بعداز برداشت پنجم فریاد زد: "کات!"

That take was perfect; the actors nailed their lines.

آن برداشت عالی بود؛ بازیگران دیالوگ‌هایشان را بی‌نقص اجرا کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Let's review the previous take to see what went wrong.

بیایید برداشت قبلی را مرور کنیم تا ببینیم چه مشکلی پیش آمد.

noun countable

نظر، دیدگاه (take on something)

The journalist asked for the senator's take on the new bill.

خبرنگار نظر سناتور را در مورد لایحه‌ی جدید جویا شد.

He offered a fresh take on a classic problem.

او دیدگاه جدیدی در مورد یک مشکل کلاسیک ارائه داد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Before I make a decision, I need to get your take.

قبل از اینکه تصمیم بگیرم، باید نظر شما را بدانم.

noun countable

برداشت (take on something)

The artist's take on the classic landscape was surprisingly abstract.

برداشت هنرمند از منظره‌ی کلاسیک به‌طرز شگفت‌آوری انتزاعی بود.

The director's dark take on the fairy tale was unsettling but captivating.

برداشت تاریک کارگردان از این افسانه‌ی پریان، ناراحت‌کننده اما گیرا بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

His take on the political situation was both insightful and humorous.

برداشت او از اوضاع سیاسی هم روشنگرانه و هم طنز بود.

The chef's unique take on pasta involved unusual ingredients.

برداشت منحصربه‌فرد سرآشپز از پاستا شامل مواد اولیه‌ی غیرمعمول بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد take

  1. noun profit
    Synonyms:
    return revenue returns yield proceeds takings cut share part haul gate catch catching booty holding
    Antonyms:
    loss debt
  1. verb get; help oneself to
    Synonyms:
    get catch obtain grab seize acquire win earn secure reach grasp gain possession receive have hold accept collect snatch arrest capture clutch grip pick up attain lay hold of take hold of collar ensnare entrap haul in pull in gather up carry off overtake handle prehend snag strike take in carve out abduct
    Antonyms:
    give receive
  1. verb steal
    Synonyms:
    snatch lift nab pinch swipe rip off filch appropriate pocket purloin misappropriate seize confiscate annex arrogate pluck snitch abstract borrow carry off run off with abduct nail nip pick up commandeer expropriate haul in liberate preempt pull in salvage sequester snag snare accroach take in
    Antonyms:
    give offer
  1. verb buy; reserve
    Synonyms:
    buy get purchase procure obtain engage hire rent lease reserve choose pick select elect prefer opt for decide on single out book mark draw gain derive borrow charter cull optate pay for
    Antonyms:
    reject refuse
  1. verb endure
    Synonyms:
    tolerate bear stand suffer withstand accept go through undergo put up with stomach abide brook hang on weather contain accommodate live with brave hold hang in stick it out ride out submit to receive let in go welcome bear with hang tough take it grin and bear it take it on the chin take it lying down hack
    Antonyms:
    stop avoid refuse reject discontinue dodge
  1. verb consume
    Synonyms:
    eat drink swallow ingest devour feed inhale imbibe partake of feed on down meal
    Antonyms:
    abstain
  1. verb accept, adopt; use
    Synonyms:
    use adopt do make have take in deal with practice perform exercise operate enjoy include admit receive treat welcome assume effect execute utilize function work behave react experience observe let in give access put in practice exert serve bring like relish undertake appropriate accommodate be aware of sense play delight in luxuriate in
    Antonyms:
    reject refuse disallow
  1. verb understand
    Synonyms:
    know see feel think believe assume imagine expect consider regard hold catch grasp follow take in perceive comprehend sense accept gather reckon apprehend suppose deem presume observe experience look upon see as interpret as think of as compass
    Antonyms:
    misunderstand misconceive
  1. verb win; be successful
    Synonyms:
    succeed prevail triumph win beat work do the trick operate be efficacious have effect
    Antonyms:
    lose fail
  1. verb carry, transport; accompany
    Synonyms:
    bring convey transport move bear escort accompany conduct guide lead ferry haul truck drive fetch pack tote cart convoy lug shoulder steer go with attend pilot ride trek tour usher schlepp piggyback heel back jag buck gun journey
    Antonyms:
    keep hold maintain
  1. verb captivate, enchant
    Synonyms:
    attract charm delight please entertain fascinate allure draw win favor bewitch enchant magnetize overwhelm become popular wile
    Antonyms:
    repulse disenchant
  1. verb require
    Synonyms:
    need demand ask necessitate crave
  1. verb subtract
    Synonyms:
    remove take away deduct take out eliminate knock off take off discount draw back
    Antonyms:
    add
  1. verb cheat, deceive
    Synonyms:
    deceive trick dupe swindle defraud con hoodwink cozen bilk bamboozle gull flimflam fiddle do take for a ride pull a fast one
    Antonyms:
    be honest
  1. verb contract, catch
    Synonyms:
    get catch come down with draw sicken with take sick with be seized derive
    Antonyms:
    be immune

Phrasal verbs

take off

لباس درآوردن، کندن

ادای کسی را درآوردن

بلند شدن از زمین (هواپیما)

موفق شدن

عزیمت کردن، رفتن

کسر کردن، کاستن

غایب شدن (کار یا کلاس)

take down

پایین آوردن، (پوستر و غیره) کندن

(شلوار، دامن) پایین کشیدن

(دستگاه، چادر) باز کردن، پیاده کردن

نوشتن، ثبت کردن، یادداشت کردن

take out

درآوردن، بیرون آوردن، کشیدن

برداشت کردن، گرفتن (پول از بانک)

(درخواست برای وام و غیره) گرفتن، به دست آوردن

(غذای)‌ بیرون‌بر گرفتن

(با برنامه‌ریزی) بیرون رفتن یا بردن، کاری را انجام دادن، مهمان کردن

کشتن، نابود کردن، از بین بردن

take up

اشغال کردن، جا گرفتن، پر کردن، صرف شدن، گرفتن، بردن (زمان، فضا)

شروع کردن، آغاز کردن، پرداختن، مشغول شدن، دنبال کردن (فعالیت یا شغلی خاص)

صحبت کردن، مطرح کردن، رسیدگی کردن، در میان گذاشتن، پیگیری کردن، بررسی کردن، بحث کردن

کوتاه کردن، قد چیزی را گرفتن (شلوار، دامن و...)

بلند کردن، برداشتن، بالا بردن

ادامه دادن، از سر گرفتن، دوباره آغاز کردن

take aback

جا خوردن، غافلگیر شدن

Phrasal verbs بیشتر

take after

(به پدر، مادر یا دیگر اعضای خانواده) رفتن، شباهت داشتن، شبیه بودن

take against

علاقه نداشتن

take apart

از هم باز کردن، تجزیه کردن

take aside

کنار کشیدن فردی برای صحبت با او

take away

دور کردن، برداشتن، بردن

کم کردن، منها کردن، تفریق کردن

برداشت کردن، دریافت کردن

بیرون بردن (غذا)

take away from

کاستن از (ارزش یا زیبایی چیزی)

take back

حرف خود را پس گرفتن

گذشته را به یاد آوردن

ادامه دادن رابطه

پس گرفتن چیزی

پس دادن (جنس خریداری شده)

take for

پنداشتن، نگریستن

اشتباهی به‌جای شخص دیگری گرفتن

فریب دادن، کلاهبرداری کردن

take in

راه دادن، پذیرفتن، پذیرا شدن

کوتاه کردن لباس

درک کردن، فهمیدن

گول زدن، فریفتن، فریب دادن

take it out on

دق دلی خود را سر شخص دیگری خالی کردن

take on

بر عهده گرفتن (شغل یا مسئولیت خاص)

به خود گرفتن

استخدام کردن، به کار گرفتن

رقابت کردن، درگیر شدن، درافتادن

take over

به‌عهده گرفتن

موقتا کسی را برکنار کردن

سهام کسب‌وکاری را خریدن

تصاحب کردن

موفق‌تر شدن

take pity

ترحم کردن

take up with

دوست شدن، هم‌نشین شدن

take it out in

غرامت گرفتن

Collocations

to take attendance

(در کلاس و غیره) حضور و غیاب کردن

take account of

به حساب آوردن، مورد توجه قرار دادن، متوجه شدن

take action

فعال شدن، اقدام کردن

to take advantage of

از فرصت استفاده کردن، بهره‌گیری کردن

take a bearing

موضوع یا موقعیت (شخص یا چیزی را) بررسی کردن

Collocations بیشتر

take a chance

ریسک کردن، شانس خود را امتحان کردن، قمار کردن، به مخاطره انداختن، خطر کردن

take cognizance of

متوجه شدن، در نظر گرفتن، آگاه بودن به

catch (or take) cold

سرماخوردن، سرماخوردگی پیدا کردن

take (or suffer or bear) the consequences

نتیجه‌ی عمل خود را چشیدن، گرفتار پیامد عمل خود شدن

take into consideration

در نظر گرفتن، به حساب آوردن، مورد مطالعه قرار دادن

take courage

قوت قلب پیدا کردن، الهام گرفتن (از)، دل و جرئت به دست آوردن

take one's cue from somebody

از دیگری سرمشق گرفتن، به اشاره‌ی دیگری کاری را آغاز کردن

take fire

1- شروع به سوختن کردن 2- هیجان‌زده شدن

take to flight

گریختن، فرار کردن، به چاک زدن

take it easy for a while

برای مدتی استراحت کردن، سخت نگرفتن

Idioms

take action

فعال شدن، اقدام کردن

اقامه‌ی دعوی کردن

take a chance

ریسک کردن، شانس خود را امتحان کردن، قمار کردن، به مخاطره انداختن، خطر کردن

take into consideration

در نظر گرفتن، به حساب آوردن، مورد مطالعه قرار دادن

لغات هم‌خانواده take

ارجاع به لغت take

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «take» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/take

لغات نزدیک take

پیشنهاد بهبود معانی