گذشتهی ساده:
engagedشکل سوم:
engagedوجه وصفی حال:
engagingبه کار گماشتن، گرفتن، استخدام کردن
He has engaged a lawyer.
او وکیل گرفته است.
to engage a tour guide
راهنمای بازدید استخدام کردن
گیر انداختن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Reading engages his spare time.
مطالعه اوقات فراغت او را پر میکند.
We engaged a superior enemy force and drove them back.
ما با دشمنی نیرومندتر درگیر شدیم و آنها را به عقب راندیم.
to engage the clutch
کلاچ گرفتن
به صحبت گرفتن
She engaged me in conversation.
او مرا به صحبت گرفت.
to engage one in a dispute
کسی را به جروبحث کشاندن
از پیش سفارش دادن
to engage a hotel room
اتاق هتل را رزرو کردن
مجذوب کردن، درهم انداختن، گیر دادن
She presented a very engaging show.
او نمایش بسیار سرگرمکنندهای را ارائه داد.
نامزد کردن، متعهد کردن
He is engaged to Parisa.
او نامزد پریسا است.
They are engaged.
آنها نامزد شدهاند.
گرو گذاشتن، گرو دادن، ضامن کردن، عهد کردن، قول دادن
to engage to do something
انجام کاری را قبول کردن
پرداختن، مشغول شدن
The gears do not engage properly.
دندهها (یا چرخدندهها) درست بههم جفت نمیشوند.
to engage in lying
به دروغگویی پرداختن
He engages in different political activities.
او به فعالیت های مختلف سیاسی می پردازد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «engage» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/engage