آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Dismiss

    dɪsˈmɪs dɪsˈmɪs

    گذشته‌ی ساده:

    dismissed

    شکل سوم:

    dismissed

    سوم‌شخص مفرد:

    dismisses

    وجه وصفی حال:

    dismissing

    معنی dismiss | جمله با dismiss

    verb - transitive C1

    روانه کردن، مرخص کردن، معاف کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    He dismissed the class five minutes too early.

    او کلاس را پنج دقیقه زودتر (از موعد) تعطیل کرد.

    The unfairly dismissed employees filed a suit against the company.

    کارمندانی که به ناحق برکنار شده بودند، علیه شرکت اقامه‌ی دعوی کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Anyone who disagrees with the managers is promptly dismissed.

    هر کسی که با مدیران مخالفت کند، بدون مقدمه اخراج می‌شود.

    You must dismiss such childish anxieties!

    تو باید این نگرانی‌های کودکانه را از سر بیرون کنی!

    They dismissed this plan as utterly impractical.

    آنان این نقشه را به‌دلیل اینکه کاملاً غیرعملی است، رد کردند.

    The judge dismissed all the charges brought against him.

    قاضی کلیه‌ی اتهامات وارده علیه او را مردود اعلام کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد dismiss

    1. verb send away, remove; free
      Synonyms:
      expel eject remove release reject discard dispatch disperse banish abolish expel deport drive out force out send off cast out turn out get rid of do without dispense with let go rid divorce shed detach decline repel disband relinquish outlaw sweep away chuck boot bundle brush off cast off chase clear dissolve have done with kick out let out lock out push aside push back repudiate relegate send packing show out slough off supersede
      Antonyms:
      accept keep hold maintain welcome preserve
    1. verb remove from job, responsibility
      Synonyms:
      fire discharge sack lay off can terminate remove drop boot oust exclude displace recall suspend retire furlough shelve bump deselect wash out kick out depose ax impeach unseat disemploy give notice to give warning give the ax give the gate give walking papers give the heave-ho send packing let go let out turn away pink-slip boot out cashier defrock depone disfrock unfrock pension put away disqualify shut out
      Antonyms:
      hire employ engage keep appoint secure
    1. verb put out of one’s mind
      Synonyms:
      reject discard disregard repudiate banish despise scorn spurn drop relegate set aside shelve dispel repulse lay aside kiss off laugh away reject mock ridicule taunt jeer gibe scoff flout deride contemn pooh-pooh twit scout gird rally
      Antonyms:
      accept welcome

    سوال‌های رایج dismiss

    گذشته‌ی ساده dismiss چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده dismiss در زبان انگلیسی dismissed است.

    شکل سوم dismiss چی میشه؟

    شکل سوم dismiss در زبان انگلیسی dismissed است.

    وجه وصفی حال dismiss چی میشه؟

    وجه وصفی حال dismiss در زبان انگلیسی dismissing است.

    سوم‌شخص مفرد dismiss چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد dismiss در زبان انگلیسی dismisses است.

    ارجاع به لغت dismiss

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «dismiss» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dismiss

    لغات نزدیک dismiss

    • - dismember
    • - dismemberment
    • - dismiss
    • - dismiss a case
    • - dismiss criticism
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    scopolamine hysteric hysterics organic thematic think twice thirster thought-provoking thoughtfulness through throw a tantrum throw in the towel hospitality huge effect hugo فانوس‌ماهی زمردماهی شش‌ماهی لای‌ماهی صحنه‌آرایی صحه صداع صدمه مصدوم ضخیم ضخامت طرز تلفظ مرغوبیت راغب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.