فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Dismemberment

ˌdɪˈsmembərmənt dɪsˈmembəmənt

شکل جمع:

dismemberments

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable

قطع عضو، (عمل) مُثله کردن، (عمل) قطعه‌قطعه کردن

The movie included a scene of dismemberment that made me cover my eyes.

فیلم شامل صحنه‌ای از قطع عضو بود که باعث شد چشمانم را بپوشانم.

The killer was charged with dismemberment and murder.

اتهام قاتل قطعه‌قطعه کردن و قتل بود.

noun uncountable

ادبی تجزیه (کشور)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

The political dismemberment of the nation resulted in widespread unrest.

تجزیه‌ی سیاسی ملت به ناآرامی‌های گسترده منجر شد.

The dismemberment of the empire caused power struggles among the factions.

تجزیه‌ی امپراتوری باعث جنگ قدرت در میان جناح‌ها شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dismemberment

  1. noun the removal of limbs; being cut to pieces
    Synonyms:
    taking apart

ارجاع به لغت dismemberment

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dismemberment» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dismemberment

لغات نزدیک dismemberment

پیشنهاد بهبود معانی