شکل جمع:
dismembermentsقطع عضو، (عمل) مُثله کردن، (عمل) قطعهقطعه کردن
The movie included a scene of dismemberment that made me cover my eyes.
فیلم شامل صحنهای از قطع عضو بود که باعث شد چشمانم را بپوشانم.
The killer was charged with dismemberment and murder.
اتهام قاتل قطعهقطعه کردن و قتل بود.
ادبی تجزیه (کشور)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The political dismemberment of the nation resulted in widespread unrest.
تجزیهی سیاسی ملت به ناآرامیهای گسترده منجر شد.
The dismemberment of the empire caused power struggles among the factions.
تجزیهی امپراتوری باعث جنگ قدرت در میان جناحها شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dismemberment» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dismemberment