سوگ، غم، غمواندوه، غصه، حزن، مصیبت، غمگین کردن، غصهدار کردن، تأسف خوردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the sorrows of young Werther
غصههای ورتر جوان
sorrow at the loss of a dear friend
اندوه درگذشت یک دوست عزیز
The mother's sorrow made us all sad.
غم آن مادر همهی ما را محزون کرد.
The son's misdeeds became his father's sorrow.
اعمال بد پسر مایهی غصهی پدرش شد.
He expressed sorrow for the wrong he had done.
بهخاطر کار بدی که کرده بود اظهار تأسف کرد.
She has had many sorrows in her life.
در زندگی با بلایای زیادی روبهرو بوده است.
you who are unmoved by others' sorrows ...
تو کز محنت دیگران بیغمی...
She sorrowed over her child's death.
بهدلیل مرگ فرزندش گریه و زاری میکرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «sorrow» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sorrow