گذشتهی ساده:
sobbedشکل سوم:
sobbedسومشخص مفرد:
sobsوجه وصفی حال:
sobbingشکل جمع:
sobsهقهق گریه کردن، نفسنفس زدن و زاریدن
When he saw his father's body he began to sob.
وقتی جسد پدرش را دید شروع کرد به هقهق گریستن.
The actress couldn't hold back her tears and began to sob on stage.
این بازیگر نتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد و روی صحنه شروع به نفسنفس زدن و زاریدن کرد.
هقهق کردن، صدایی شبیه به صدای هقهق ایجاد کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The child began to sob uncontrollably when she dropped her ice cream.
هنگامی که کودک بستنیاش را انداخت، بیاختیار شروع به هقهق کردن کرد.
As he listened to the emotional song, he started to sob softly.
وقتی که به این آهنگ احساسی گوش میکرد، بهآرامی شروع به هقهق کرد.
بر اثر هقهق کردن در وضعیتی مشخص قرار گرفتن
The baby sobbed himself to sleep.
کودک آنقدر زاری کرد که خوابش برد.
The breakup with his girlfriend caused him to sob himself to sleep every night.
جدایی از دوست دخترش باعث شد که او هر شب هقهق کنان بخوابد.
زاریکنان گفتن، هقهقکنان گفتن، با هقهق گفتن
She sobbed out the story of her son's death.
زاریکنان داستان مرگ پسرش را بازگو کرد.
She sobbed out her troubles to him.
هقهقکنان مشکلاتش را به او گفت.
هقهق گریه، صدای هقهق
Her sob was loud enough to wake the whole house.
هقهق گریهی او آنقدر بلند بود که کل خانه را بیدار کند.
The little boy's sobs echoed through the hallway.
صدای هقهق پسرک در راهرو پیچید.
ناپسند (son of a bitch) مادرجنده، مادربهخطا، جندهزاده، حرومزاده، عوضی
You're the dumbest son of a bitch I ever met.
تو احمقترین حرومزادهای هستی که تا حالا دیدهام.
Listen to me, you son of a bitch.
به من گوش بده مادرجنده.
Don't trust that son of a bitch, he'll stab you in the back.
به اون جندهزاده اعتماد نکن؛ از پشت بهت خنجر میزنه.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «sob» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/sob