Sob

sɑːb sɒb
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sobbed
  • شکل سوم:

    sobbed
  • سوم‌شخص مفرد:

    sobs
  • وجه وصفی حال:

    sobbing
  • شکل جمع:

    sobs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B2
هق‌هق گریه کردن، نفس‌نفس زدن و زاریدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- When he saw his father's body he began to sob.
- وقتی جسد پدرش را دید شروع کرد به هق‌هق گریستن.
- The actress couldn't hold back her tears and began to sob on stage.
- این بازیگر نتوانست جلوی اشک‌هایش را بگیرد و روی صحنه شروع به نفس‌نفس زدن و زاریدن کرد.
verb - intransitive
هق‌هق کردن، صدایی شبیه به صدای هق‌هق ایجاد کردن
- The child began to sob uncontrollably when she dropped her ice cream.
- هنگامی که کودک بستنی‌اش را انداخت، بی‌اختیار شروع به هق‌هق کردن کرد.
- As he listened to the emotional song, he started to sob softly.
- وقتی که به این آهنگ احساسی گوش می‌کرد، به‌آرامی شروع به هق‌هق کرد.
verb - transitive
بر اثر هق‌هق کردن در وضعیتی مشخص قرار گرفتن
- The baby sobbed himself to sleep.
- کودک آن‌قدر زاری کرد که خوابش برد.
- The breakup with his girlfriend caused him to sob himself to sleep every night.
- جدایی از دوست دخترش باعث شد که او هر شب هق‌هق کنان بخوابد.
verb - transitive
زاری‌کنان گفتن، هق‌هق‌کنان گفتن، با هق‌هق گفتن
- She sobbed out the story of her son's death.
- زاری‌کنان داستان مرگ پسرش را بازگو کرد.
- She sobbed out her troubles to him.
- هق‌هق‌کنان مشکلاتش را به او گفت.
noun countable
هق‌هق گریه، صدای هق‌هق
- Her sob was loud enough to wake the whole house.
- هق‌هق گریه‌ی او آن‌قدر بلند بود که کل خانه را بیدار کند.
- The little boy's sobs echoed through the hallway.
- صدای هق‌هق پسرک در راهرو پیچید.
noun slang countable
ناپسند (son of a bitch) مادرجنده، مادربه‌خطا، جنده‌زاده، حروم‌زاده، عوضی
- You're the dumbest son of a bitch I ever met.
- تو احمق‌ترین حروم‌زاده‌ای هستی که تا حالا دیده‌ام.
- Listen to me, you son of a bitch.
- به من گوش بده مادرجنده.
- Don't trust that son of a bitch, he'll stab you in the back.
- به اون جنده‌زاده اعتماد نکن؛ از پشت بهت خنجر می‌زنه.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sob

  1. verb cry hard
    Synonyms: bawl, blub, blubber, boohoo, break down, cry a river, cry convulsively, cry eyes out, howl, lament, shed tears, snivel, turn on waterworks, wail, weep, whimper

ارجاع به لغت sob

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sob» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sob

لغات نزدیک sob

پیشنهاد بهبود معانی