وزیدن، فوت کردن، به حرکت درآوردن (با باد)
A cold wind was blowing from the north.
باد سردی از سوی شمال میوزید.
She kept blowing on her burned finger.
مرتب به انگشت سوختهاش فوت میکرد.
He smoked and blew the smoke into the air.
سیگار میکشید و دود آن را به هوا میدمید (میفرستاد).
The wind blew the paper away.
باد کاغذ را برد.
The whale was blowing a jet of water into the air.
نهنگ فوارهای از آب به هوا میدمید.
He blew his nose with a handkerchief.
با دستمال دماغش را گرفت.
He blew town.
از شهر جیم شد.
He struck a blow for liberty.
او در راه آزادی میکوشید.
نواختن، دمیدن، فوت کردن (در چیزی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Ali blew his trumpet.
علی شیپورش را به صدا درآورد (زد).
As soon as the referee blew the whistle, the game began.
بهمحض اینکه داور سوت را دمید، بازی آغاز شد.
دمیدن (برای شکلدادن شیشه)
She learned how to blow glass after years of training in a traditional workshop.
پساز سالها آموزش در کارگاه سنتی، نحوهی شیشهگری با دمیدن را یاد گرفت.
The artist blew into the hot glass to form a round bowl.
هنرمند در شیشهی داغ دمید تا کاسهای گرد بسازد.
منفجر کردن، ترکاندن، تخریب کردن، به هوا فرستادن، پودر کردن
A sudden explosion blew the machine to pieces.
انفجاری ناگهانی دستگاه را پودر کرد.
The old building was blown up to make space for a new mall.
ساختمان قدیمی برای ایجاد فضای مرکز خرید جدید تخریب شد.
After a few kilometers the engine blew.
چند کیلومتر که رفتیم موتور از کار افتاد.
If the pressure gets too high, it could blow the whole system apart.
اگر فشار خیلی زیاد شود، ممکن است کل سیستم را به باد دهد.
They gave you a chance but you blew it.
به تو فرصت دادند؛ ولی آن را از دست دادی.
They blew our cover.
استتار ما را آشکار کردند.
پریدن فیوز، سوختن فیوز
This machine keeps blowing fuses whenever it overheats.
هر وقت این دستگاه بیش از حد داغ میشود، فیوز میپراند.
If the fuse blows again, we may have a wiring problem.
اگر فیوز دوباره بپرد، احتمالاً مشکل سیمکشی داریم.
The lights went out because the fuse had been blown.
چراغها خاموش شد چون فیوز سوخته بود.
ترکیدن، پنچر شدن (تایر)
If your tire blows while driving fast, keep the wheel steady and slow down.
اگر هنگام رانندگی با سرعت، لاستیکت بترکد، فرمان را ثابت نگه دار و سرعت را کم کن.
We had to stop on the highway because a rear tire blew out.
چون لاستیک عقب پنچر شد، مجبور شدیم در بزرگراه توقف کنیم.
The front tire blew out.
لاستیک جلو (اتومبیل) پکید.
هدر دادن پول، پول را به باد دادن، پول را خرج الکی کردن، ولخرجی کردن
Within two years he blew his father's wealth.
ثروت پدری را دو ساله به باد داد.
If you keep blowing money like this, you’ll never save enough.
اگر همینطور ولخرجی کنی، هیچوقت به اندازهی کافی پسانداز نخواهی کرد.
ضربه (با دست یا سلاح)
He gave him a blow with his sword.
با شمشیر ضربهای به او زد.
With his club he gave him a blow on the head.
با چوگان بر سرش کوفت.
a fist blow
ضربهی مشت
ضربهی روحی، لطمه، شوک، فاجعه
The death of her husband was a severe blow to Batool.
مرگ شوهر برای بتول ضربهی بزرگی بود.
The company’s bankruptcy came as a huge blow to the local economy.
ورشکستگی شرکت، شوک بزرگی برای اقتصاد محلی بود.
a blow against the atomic bomb
ضربهای علیه بمب اتمی
فوت، دم، وزش، دمیدن
One blow of wind will topple the tree.
یک وزش باد، درخت را خواهد انداخت.
She cleared the dust off the book with a quick blow.
او با یک فوت، گردوغبار را از روی کتاب پاک کرد.
انگلیسی بریتانیایی قدیمی گردشی در هوای تازه، قدم زدن در هوای آزاد، هوایی خوردن
I usually take a blow in the morning to start my day with energy.
معمولاً صبحها، قدمی میکنم تا روزم را با انرژی شروع کنم.
They went out for a blow to enjoy the cool evening breeze.
آنها برای گردش بیرون رفتند تا از نسیم خنک عصر لذت ببرند.
انگلیسی بریتانیایی حشیش، ماریجوانا، گل (نوعی مادهی مخدر)
They were smoking blow behind the building after the concert.
آنها بعداز کنسرت، پشت ساختمان گل میکشیدند.
The police found several bags of blow hidden in the car.
پلیس، چند کیسه ماریجوانا را که در ماشین پنهان شده بود، پیدا کرد.
انگلیسی بریتانیایی کوکائین، کُک
She said she quit blow years ago and hasn’t touched it since.
او گفت سالهاست کوکائین را ترک کرده است.
He was caught trying to sell blow outside the nightclub.
هنگام تلاش برای فروش کوکائین بیرون باشگاه دستگیر شد.
(امریکا ـ عامیانه) وارد شدن، سر رسیدن
باد کردن، (در چیزی) دمیدن
شانه خالی کردن، اعتنا نکردن، نادیده گرفتن
رابطهای را تمام کردن
سرآمد بودن، بهتر عمل کردن، موفقتر بودن
چیزی را به وزش باد سپردن
چیزی را به وسیلهی هوا پراکنده کردن یا حرکت دادن
کسی را با تیراندازی کشتن
مبهوت کردن، تحت تأثیر قرار دادن
افتادن چیزی بر اثر وزیدن باد
به راحتی غالب شدن، از پس اقدام امنیتی یا محدودیت برآمدن
دماغ خود را گرفتن (با دستمال و غیره)، بینی خود را پاک کردن
لو دادن، افشاگری کردن، (بهمنظور گزارش تخلف یا فساد) سوتزنی
باد نرده ها را انداخت/خراب کرد
ضربه شدید، ضربه سخت
دودلی کردن، مردد بودن، (نسبت به شخص یا چیزی) سرد و گرم بودن
دائم تغییر کردن، سرد و گرم شدن، علاقهمند و بیعلاقه شدن
(عامیانه) 1- کشتن (با گلوله) 2- دستخوش احساسات یا شگفتی شدید کردن
(امریکا ـ عامیانه) غرق در شگفتی کردن، مات و مبهوت کردن
با یک ضربه
گلاویز شدن، کتک کاری کردن
اثر ضربه یا چیز ناگواری را کم کردن
لو دادن، افشاگری کردن، (بهمنظور گزارش تخلف یا فساد) سوتزنی
گلوله به مغز کسی زدن، مغز کسی را متلاشی کردن
blow (or clear) the cobwebs away
(در مورد انسان) سر حال آوردن، (در مورد موتور و غیره) روان کردن
(امریکا - عامیانه) از جا دررفتن، خشمگین شدن
1- فیوز پراندن، فیوز سوزاندن 2- (عامیانه) از کوره در رفتن، از جا در رفتن
(عامیانه - انگلیس) دهنلقی کردن، سری را فاش کردن
(عامیانه) خشمناک شدن، از جا دررفتن
(عامیانه) خودستایی کردن
(با دست) ماچ پراندن، بوسه به سوی کسی فرستادن
(عامیانه) دق دل خالی کردن، تمدد اعصاب کردن، کام دل گرفتن
(امریکا - عامیانه) 1- از جا در رفتن، آتشی شدن 2- دیوانه شدن
(با سر و صدا) از خود تعریف کردن، به سود خود تبلیغ کردن
گذشتهی ساده blow در زبان انگلیسی blew است.
شکل سوم blow در زبان انگلیسی blown است.
شکل جمع blow در زبان انگلیسی blows است.
وجه وصفی حال blow در زبان انگلیسی blowing است.
سومشخص مفرد blow در زبان انگلیسی blows است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «blow» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/blow