با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Blow

bloʊ bləʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    blew
  • شکل سوم:

    blown
  • سوم‌شخص مفرد:

    blows
  • وجه وصفی حال:

    blowing
  • شکل جمع:

    blows

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb B1
دمیدن، وزیدن، در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن، ترکیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- One blow of wind will topple the tree.
- یک وزش باد درخت را خواهد انداخت.
- A cold wind was blowing from the north.
- باد سردی از سوی شمال می‌وزید.
- She kept blowing on her burned finger.
- مرتب به انگشت سوخته‌اش فوت می‌کرد.
- The whale was blowing a jet of water into the air.
- نهنگ فواره‌ای از آب به هوا می‌دمید.
- He smoked and blew the smoke into the air.
- سیگار می‌کشید و دود آن را به هوا می‌دمید (می‌فرستاد).
- Ali blew his trumpet.
- علی شیپورش را به صدا درآورد (زد).
- The wind blew the paper away.
- باد کاغذ را برد.
- The front tire blew out.
- لاستیک جلو (اتومبیل) پکید.
- The lights went out because the fuse had been blown.
- چراغ‌ها خاموش شد چون فیوز سوخته بود.
- He blew town.
- از شهر جیم شد.
- After a few kilometers the engine blew.
- چند کیلومتر که رفتیم موتور از کار افتاد.
- He blew his nose with a handkerchief.
- با دستمال دماغش را گرفت.
- Within two years he blew his father's wealth.
- ثروت پدری را دو ساله به باد داد.
- They gave you a chance but you blew it.
- به تو فرصت دادند؛ ولی آن را از دست دادی.
- They blew our cover.
- استتار ما را آشکار کردند.
- a fist blow
- ضربه‌ی مشت
- He gave him a blow with his sword.
- با شمشیر ضربه‌ای به او زد.
- With his club he gave him a blow on the head.
- با چوگان بر سرش کوفت.
- He struck a blow for liberty.
- او در راه آزادی می‌کوشید.
- The death of her husband was a severe blow to Batool.
- مرگ شوهر برای بتول ضربه‌ی بزرگی بود.
- a blow against the atomic bomb
- ضربه‌ای علیه بمب اتمی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blow

  1. noun blast, rush of air, wind
    Synonyms: draft, flurry, gale, gust, hurricane, puff, squall, strong breeze, tempest, typhoon
  2. noun hard hit
    Synonyms: bang, bash, bat, belt, biff, blindside, bop, buffet, bump, clip, clout, clump, collision, concussion, crack, cut, ding, impact, jab, jar, jolt, kick, knock, knockout, knuckle sandwich, KO, lick, percussion, poke, pound, punch, rap, shock, slam, slap, slug, smack, smash, sock, strike, stroke, swat, swing, swipe, thrust, thump, thwack, uppercut, wallop, whack, whomp, zap
  3. noun catastrophe
    Synonyms: affliction, balk, bolt from the blue, bombshell, calamity, casualty, chagrin, comedown, debacle, disappointment, disaster, disgruntlement, frustration, jolt, letdown, misadventure, misfortune, mishap, reverse, setback, shock, tragedy, upset
    Antonyms: good fortune, luck
  4. verb blast, rush of air, wind
    Synonyms: breathe, buffet, drive, exhale, fan, flap, flow, flutter, gasp, heave, huff, inflate, pant, puff, pump, ruffle, rush, stream, swell, swirl, waft, wave, whiff, whirl, whisk, whisper, whistle
  5. verb make sound, usually with instrument
    Synonyms: blare, blast, honk, mouth, pipe, play, sound, toot, trumpet, vibrate
  6. verb leave suddenly
    Synonyms: depart, go, hit the road, split, take a hike, take a powder
    Antonyms: arrive, come, come in
  7. verb ruin chance
    Synonyms: fail, flounder, goof, miscarry, miss
    Antonyms: do well, succeed
  8. verb use up money
    Synonyms: dissipate, lay out, pay out, spend, squander, waste
    Antonyms: save

Phrasal verbs

  • blow in

    (امریکا ـ عامیانه) وارد شدن، سر رسیدن

  • blow into

    باد کردن، (در چیزی) دمیدن

  • blow off

    شانه خالی کردن، اعتنا نکردن، نادیده گرفتن

    رابطه‌ای را تمام کردن

    سرآمد بودن، بهتر عمل کردن، موفق‌تر بودن

  • blow out

    (شمع و غیره) با فوت خاموش کردن، پف کردن

    (تایر) پنچر شدن، ترکیدن

  • blow over

    خودبه‌خود گذشتن، برطرف شدن، گذشتن، طی شدن، رد شدن

    (در اثر وزش باد) افتادن

  • blow up

    منفجر شدن، منفجر کردن، ترکیدن

    باد کردن

    جوش آوردن، عصبانی شدن

Idioms

  • blow hot and cold

    دودلی کردن، مردد بودن، (نسبت به شخص یا چیزی) سرد و گرم بودن

    دائم تغییر کردن، سرد و گرم شدن، علاقه‌مند و بی‌علاقه شدن

  • blow someone away

    (عامیانه) 1- کشتن (با گلوله) 2- دستخوش احساسات یا شگفتی شدید کردن

  • blow someone's mind

    (امریکا ـ عامیانه) غرق در شگفتی کردن، مات و مبهوت کردن

  • at one blow

    با یک ضربه

  • come to blows

    گلاویز شدن، کتک کاری کردن

  • soften (or cushion) the blow

    اثر ضربه یا چیز ناگواری را کم کردن

ارجاع به لغت blow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blow

لغات نزدیک blow

پیشنهاد بهبود معانی