آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱ آذر ۱۴۰۴

    Blow

    bloʊ bləʊ

    گذشته‌ی ساده:

    blew

    شکل سوم:

    blown

    سوم‌شخص مفرد:

    blows

    وجه وصفی حال:

    blowing

    شکل جمع:

    blows

    معنی blow | جمله با blow

    verb - intransitive verb - transitive B1

    وزیدن، فوت کردن، به حرکت درآوردن (با باد)

    A cold wind was blowing from the north.

    باد سردی از سوی شمال می‌وزید.

    She kept blowing on her burned finger.

    مرتب به انگشت سوخته‌اش فوت می‌کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He smoked and blew the smoke into the air.

    سیگار می‌کشید و دود آن را به هوا می‌دمید (می‌فرستاد).

    The wind blew the paper away.

    باد کاغذ را برد.

    The whale was blowing a jet of water into the air.

    نهنگ فواره‌ای از آب به هوا می‌دمید.

    He blew his nose with a handkerchief.

    با دستمال دماغش را گرفت.

    He blew town.

    از شهر جیم شد.

    He struck a blow for liberty.

    او در راه آزادی می‌کوشید.

    verb - intransitive verb - transitive C2

    نواختن، دمیدن، فوت کردن (در چیزی)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

    Ali blew his trumpet.

    علی شیپورش را به صدا درآورد (زد).

    As soon as the referee blew the whistle, the game began.

    به‌محض اینکه داور سوت را دمید، بازی آغاز شد.

    verb - transitive

    دمیدن (برای شکل‌دادن شیشه)

    She learned how to blow glass after years of training in a traditional workshop.

    پس‌از سال‌ها آموزش در کارگاه سنتی، نحوه‌ی شیشه‌گری با دمیدن را یاد گرفت.

    The artist blew into the hot glass to form a round bowl.

    هنرمند در شیشه‌ی داغ دمید تا کاسه‌ای گرد بسازد.

    verb - transitive

    منفجر کردن، ترکاندن، تخریب کردن، به هوا فرستادن، پودر کردن

    A sudden explosion blew the machine to pieces.

    انفجاری ناگهانی دستگاه را پودر کرد.

    The old building was blown up to make space for a new mall.

    ساختمان قدیمی برای ایجاد فضای مرکز خرید جدید تخریب شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    After a few kilometers the engine blew.

    چند کیلومتر که رفتیم موتور از کار افتاد.

    If the pressure gets too high, it could blow the whole system apart.

    اگر فشار خیلی زیاد شود، ممکن است کل سیستم را به باد دهد.

    They gave you a chance but you blew it.

    به تو فرصت دادند؛ ولی آن را از دست دادی.

    They blew our cover.

    استتار ما را آشکار کردند.

    verb - intransitive verb - transitive

    پریدن فیوز، سوختن فیوز

    This machine keeps blowing fuses whenever it overheats.

    هر وقت این دستگاه بیش از حد داغ می‌شود، فیوز می‌پراند.

    If the fuse blows again, we may have a wiring problem.

    اگر فیوز دوباره بپرد، احتمالاً مشکل سیم‌کشی داریم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The lights went out because the fuse had been blown.

    چراغ‌ها خاموش شد چون فیوز سوخته بود.

    verb - intransitive informal

    ترکیدن، پنچر شدن (تایر)

    If your tire blows while driving fast, keep the wheel steady and slow down.

    اگر هنگام رانندگی با سرعت، لاستیکت بترکد، فرمان را ثابت نگه دار و سرعت را کم کن.

    We had to stop on the highway because a rear tire blew out.

    چون لاستیک عقب پنچر شد، مجبور شدیم در بزرگراه توقف کنیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The front tire blew out.

    لاستیک جلو (اتومبیل) پکید.

    verb - transitive informal

    هدر دادن پول، پول را به باد دادن، پول را خرج الکی کردن، ولخرجی کردن

    Within two years he blew his father's wealth.

    ثروت پدری را دو ساله به باد داد.

    If you keep blowing money like this, you’ll never save enough.

    اگر همین‌طور ولخرجی کنی، هیچ‌وقت به اندازه‌ی کافی پس‌انداز نخواهی کرد.

    noun countable C2

    ضربه (با دست یا سلاح)

    He gave him a blow with his sword.

    با شمشیر ضربه‌ای به او زد.

    With his club he gave him a blow on the head.

    با چوگان بر سرش کوفت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a fist blow

    ضربه‌ی مشت

    noun countable C2

    ضربه‌ی روحی، لطمه، شوک، فاجعه

    The death of her husband was a severe blow to Batool.

    مرگ شوهر برای بتول ضربه‌ی بزرگی بود.

    The company’s bankruptcy came as a huge blow to the local economy.

    ورشکستگی شرکت، شوک بزرگی برای اقتصاد محلی بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a blow against the atomic bomb

    ضربه‌ای علیه بمب اتمی

    noun singular countable

    فوت، دم، وزش، دمیدن

    One blow of wind will topple the tree.

    یک وزش باد، درخت را خواهد انداخت.

    She cleared the dust off the book with a quick blow.

    او با یک فوت، گردوغبار را از روی کتاب پاک کرد.

    noun singular countable

    انگلیسی بریتانیایی قدیمی گردشی در هوای تازه، قدم‌ زدن در هوای آزاد، هوایی خوردن

    I usually take a blow in the morning to start my day with energy.

    معمولاً صبح‌ها، قدمی می‌کنم تا روزم را با انرژی شروع کنم.

    They went out for a blow to enjoy the cool evening breeze.

    آن‌ها برای گردش بیرون رفتند تا از نسیم خنک عصر لذت ببرند.

    noun slang uncountable

    انگلیسی بریتانیایی حشیش، ماری‌جوانا، گل (نوعی ماده‌ی مخدر)

    They were smoking blow behind the building after the concert.

    آن‌ها بعداز کنسرت، پشت ساختمان گل می‌کشیدند.

    The police found several bags of blow hidden in the car.

    پلیس، چند کیسه ماری‌جوانا را که در ماشین پنهان شده بود، پیدا کرد.

    noun slang uncountable

    انگلیسی بریتانیایی کوکائین، کُک

    She said she quit blow years ago and hasn’t touched it since.

    او گفت سال‌هاست کوکائین را ترک کرده است.

    He was caught trying to sell blow outside the nightclub.

    هنگام تلاش برای فروش کوکائین بیرون باشگاه دستگیر شد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد blow

    1. noun blast, rush of air, wind
      Synonyms:
      puff draft gust breeze squall flurry gale strong breeze hurricane tempest typhoon
    1. noun hard hit
      Synonyms:
      hit strike impact knock smack punch slap rap bang thump whack pound sock slam cut clip tap lick poke jab bat buffet bump crack jolt shock collision jar ding stroke thrust swing belt bash wallop smash bop clout kick slug swat swipe zap thwack whomp biff ko knockout concussion blindside uppercut clump percussion knuckle sandwich
    1. noun catastrophe
      Synonyms:
      disaster tragedy calamity misfortune setback reverse upset shock disappointment frustration mishap casualty affliction letdown debacle misadventure chagrin jolt bombshell bolt from the blue balk comedown disgruntlement
      Antonyms:
      luck good fortune
    1. verb blast, rush of air, wind
      Synonyms:
      breathe puff exhale flow wave fan stream rush whiff wind blast buffet inflate pump pant huff flap flutter drive heave whirl waft swirl whisper whistle rush of air whisk gasp
    1. verb make sound, usually with instrument
      Synonyms:
      sound play trumpet pipe blast blare vibrate mouth honk toot
    1. verb leave suddenly
      Synonyms:
      go depart split hit the road take a hike take a powder
      Antonyms:
      come arrive come in
    1. verb ruin chance
      Synonyms:
      miss fail flounder goof miscarry
      Antonyms:
      succeed do well
    1. verb use up money
      Synonyms:
      spend waste lay out pay out squander dissipate
      Antonyms:
      save

    Phrasal verbs

    blow in

    (امریکا ـ عامیانه) وارد شدن، سر رسیدن

    blow into

    باد کردن، (در چیزی) دمیدن

    blow off

    شانه خالی کردن، اعتنا نکردن، نادیده گرفتن

    رابطه‌ای را تمام کردن

    سرآمد بودن، بهتر عمل کردن، موفق‌تر بودن

    blow out

    (شمع و غیره) با فوت خاموش کردن، پف کردن

    (تایر) پنچر شدن، ترکیدن

    blow over

    خودبه‌خود گذشتن، برطرف شدن، گذشتن، طی شدن، رد شدن

    (در اثر وزش باد) افتادن

    Phrasal verbs بیشتر

    blow up

    منفجر شدن، منفجر کردن، ترکیدن

    باد کردن

    جوش آوردن، عصبانی شدن

    blow away

    چیزی را به وزش باد سپردن

    چیزی را به وسیله‌ی هوا پراکنده کردن یا حرکت دادن

    کسی را با تیراندازی کشتن

    مبهوت کردن، تحت‌ تأثیر قرار دادن

    blow down

    افتادن چیزی بر اثر وزیدن باد

    blow past

    به‌ راحتی غالب شدن، از پس اقدام امنیتی یا محدودیت برآمدن

    Collocations

    blow one's nose

    دماغ خود را گرفتن (با دستمال و غیره)، بینی خود را پاک کردن

    blow the whistle

    لو دادن، افشاگری کردن، (به‌منظور گزارش تخلف یا فساد) سوت‌زنی

    blow down fences

    باد نرده ها را انداخت/خراب کرد

    severe blow

    ضربه شدید، ضربه سخت

    Idioms

    blow hot and cold

    دودلی کردن، مردد بودن، (نسبت به شخص یا چیزی) سرد و گرم بودن

    دائم تغییر کردن، سرد و گرم شدن، علاقه‌مند و بی‌علاقه شدن

    blow someone away

    (عامیانه) 1- کشتن (با گلوله) 2- دستخوش احساسات یا شگفتی شدید کردن

    blow someone's mind

    (امریکا ـ عامیانه) غرق در شگفتی کردن، مات و مبهوت کردن

    at one blow

    با یک ضربه

    come to blows

    گلاویز شدن، کتک کاری کردن

    Idioms بیشتر

    soften (or cushion) the blow

    اثر ضربه یا چیز ناگواری را کم کردن

    blow the whistle

    لو دادن، افشاگری کردن، (به‌منظور گزارش تخلف یا فساد) سوت‌زنی

    blow someone's brains out

    گلوله به مغز کسی زدن، مغز کسی را متلاشی کردن

    blow (or clear) the cobwebs away

    (در مورد انسان) سر حال آوردن، (در مورد موتور و غیره) روان کردن

    blow one's cork

    (امریکا - عامیانه) از جا دررفتن، خشمگین شدن

    blow a fuse

    1- فیوز پراندن، فیوز سوزاندن 2- (عامیانه) از کوره در رفتن، از جا در رفتن

    blow the gaff

    (عامیانه - انگلیس) دهن‌لقی کردن، سری را فاش کردن

    to blow a gasket

    (عامیانه) خشمناک شدن، از جا دررفتن

    blow one's own horn

    (عامیانه) خودستایی کردن

    blow a kiss

    (با دست) ماچ پراندن، بوسه به سوی کسی فرستادن

    let (or blow) off steam

    (عامیانه) دق دل خالی کردن، تمدد اعصاب کردن، کام دل گرفتن

    blow one's top

    (امریکا - عامیانه) 1- از جا در رفتن، آتشی شدن 2- دیوانه شدن

    blow one's own trumpet

    (با سر و صدا) از خود تعریف کردن، به سود خود تبلیغ کردن

    سوال‌های رایج blow

    گذشته‌ی ساده blow چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده blow در زبان انگلیسی blew است.

    شکل سوم blow چی میشه؟

    شکل سوم blow در زبان انگلیسی blown است.

    شکل جمع blow چی میشه؟

    شکل جمع blow در زبان انگلیسی blows است.

    وجه وصفی حال blow چی میشه؟

    وجه وصفی حال blow در زبان انگلیسی blowing است.

    سوم‌شخص مفرد blow چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد blow در زبان انگلیسی blows است.

    ارجاع به لغت blow

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «blow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/blow

    لغات نزدیک blow

    • - blouson
    • - bloviate
    • - blow
    • - blow (or clear) the cobwebs away
    • - blow a fuse
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.