گذشتهی ساده:
kickedشکل سوم:
kickedسوم شخص مفرد:
kicksوجه وصفی حال:
kickingشکل جمع:
kicksتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
(عامیانه) 1- با خشونت رفتار کردن با 2- پرسه زدن، از جایی به جایی رفتن 3- خودمانی بحث و شور کردن 4- در بوتهی فراموشی افتادن
استراحت کردن
لگد زدن
مشارکت کردن، شرکت کردن، سهیم شدن
اثر کردن، عمل کردن
مردن
با زدن توپ بازی را شروع کردن
آغاز کردن
مردن
(عامیانه) آغاز به کار کردن، به کار افتادن
بیرون کردن، اخراج کردن
(بهویژه موتورهای درونسوز) به کار افتادن، به حرکت درآمدن
بالا بردن
برانگیختن، تحریک کردن، دامن زدن، برافروختن
دردسر درست کردن، مشکل ایجاد کردن
زنده و سرحال، سر و مر و گنده
سر و مر و گنده، زنده و پرفعالیت، هنوز در قید حیات و فعال
از چیزی (یا کسی) لذت بردن، خوش آمدن از، حظ بردن از، کیف کردن، حال کردن
(عامیانه) 1- اردنگ زدن، گوشمال دادن، در کونی زدن 2- (با زور و تهدید) وادار کردن، به هدف رساندن
1- تنزل رتبه دادن 2- بیرون راندن
شکست غیرمترقبه، عدم موفقیت شدید و ناگهانی
نسبت به خود خشمگین شدن، خود را مقصر دانستن
وقتگذرانی کردن، وقت را به بطالت گذراندن
(عامیانه) مردن
مردن، نفس آخر را کشیدن
شادی و پایکوبی کردن
شادی و پایکوبی کردن، از خوشی شلنگ انداختن
(عامیانه) به شغل بالاتر، ولی کمقدرتتر و کممسئولیتتری ارتقا دادن
(عامیانه) مقام بلندپایه، ولی کمقدرت به کسی دادن
(امریکا - عامیانه) فعلاً سخت سرگرم و علاقهمند به کاری
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «kick» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ فروردین ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/kick