گذشتهی ساده:
kickedشکل سوم:
kickedسومشخص مفرد:
kicksوجه وصفی حال:
kickingشکل جمع:
kicksلگد زدن، با پا زدن، ضربه زدن، جفتک انداختن
The child was kicking and crying.
کودک لگد میزد و گریه میکرد.
The donkey kicked me.
الاغ به من جفتک انداخت.
The police kicked and beat him.
پلیس او را کتک و لگد زد.
Don't kick the door!
با پا به در نزن!
He kicked a hole in the wall.
با لگد دیوار را سوراخ کرد.
He kicked his way through the crowded hallway and entered the room.
با لگد از راهروی شلوغ عبور کرد و وارد اتاق شد.
(تفنگ، توپ و ...) پس زدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Be careful, that shotgun kicks like a mule.
مراقب باشید، آن تفنگ ساچمهای مانند قاطر پس میزند.
The recoil caused the gun to kick upwards.
فنری بودن باعث شد تفنگ بهسمت بالا پس بزند.
لگد، تکان، جهش
He threw me down and gave me a kick to the ribs.
او مرا بر زمین افکند و لگدی به دندههایم زد.
What this spoiled kid needs is a kick in the pants.
چیزی که این بچهی لوس احتیاج دارد یک لگد به ماتحت است.
to give a kick to
لگد زدن به
kick of voltage
جهش ولتاژ
The engine started with a kick.
موتور با تکان روشن شد.
لذت، هیجان
He plays for kicks, not money.
او بهخاطر هیجان بازی میکند، نه پول.
The concert gave me a real kick, I felt so alive!
کنسرت یک لذت واقعی به من داد، احساس میکردم خیلی سرزنده هستم!
(مشروبات الکلی یا مواد مخدر) گیرایی، قدرت، اثر
A drink with no kick in it.
مشروبی که قوی نیست (اثر ندارد).
The kick of the vodka hit me hard.
اثر ودکا ناجور به من ضربه زد.
(طعم) تندی
I love the kick of ginger in this stir-fry dish.
من عاشق تندی زنجبیل در این غذای سرخشده هستم.
The chili had a powerful kick that left my mouth on fire.
فلفل قرمز تندی وحشتناکی داشت که دهانم را آتش زد.
ورزش شوت کردن، با پا زدن، شوت زدن
He kicked the ball toward the goal.
او توپ را به طرف دروازه شوت کرد.
The striker attempted to kick the ball past the goalie.
مهاجم سعی کرد توپ را از کنار دروازهبان شوت کند.
(عامیانه) 1- با خشونت رفتار کردن با 2- پرسه زدن، از جایی به جایی رفتن 3- خودمانی بحث و شور کردن 4- در بوتهی فراموشی افتادن
استراحت کردن
لگد زدن
شروع شدن، آغاز شدن (بازی فوتبال)
آغاز کردن، شروع کردن
هیجانزده شدن، اوج گرفتن، شلوغ شدن، جنجالی شدن
غر زدن، دادوبیداد کردن، بهانهگیری کردن، اعتراض کردن (معمولاً با سروصدای زیاد)
مردن، فوت کردن
(عامیانه) آغاز به کار کردن، به کار افتادن
بیرون کردن، اخراج کردن
(بهویژه موتورهای درونسوز) به کار افتادن، به حرکت درآمدن
سرحال و قبراق، سُرومُروگُنده، سالم و سرحال، فعال و سرزنده، زنده و پابرجا
(فوتبال) ضربهی پنالتی
قیل و قال راه انداختن، سرو صداکردن
سرحال و قبراق، سُرومُروگُنده، سالم و سرحال، فعال و سرزنده، زنده و پابرجا
از چیزی (یا کسی) لذت بردن، خوش آمدن از، حظ بردن از، کیف کردن، حال کردن
(عامیانه) 1- اردنگ زدن، گوشمال دادن، در کونی زدن 2- (با زور و تهدید) وادار کردن، به هدف رساندن
1- تنزل رتبه دادن 2- بیرون راندن
شکست غیرمترقبه، عدم موفقیت شدید و ناگهانی
نسبت به خود خشمگین شدن، خود را مقصر دانستن
وقتگذرانی کردن، وقت را به بطالت گذراندن
(عامیانه) به شغل بالاتر، ولی کمقدرتتر و کممسئولیتتری ارتقا دادن
(عامیانه) مقام بلندپایه، ولی کمقدرت به کسی دادن
(امریکا - عامیانه) فعلاً سخت سرگرم و علاقهمند به کاری
make a fuss (or kick up a fuss)
(عامیانه) خشمگین و هیجانزده شدن، محشر بهپا کردن، فتنه به پا کردن
beat (or kick) the shit out of (someone)
(عامیانه) (کسی را) کتک جانانه زدن، له و لورده کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «kick» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/kick