گذشتهی ساده:
mumbledشکل سوم:
mumbledسومشخص مفرد:
mumblesوجه وصفی حال:
mumblingزیر لب سخن گفتن، منمن کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ۵۰۴ واژهی ضروری
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
he took my hand and mumbled, "don't worry, our turn will come too"
دستم را گرفت و زیرلبی گفت: « غصه نخور، نوبت ما هم خواهد رسید.»
Stop mumbling and say what you want!
منمن نکن و بگو چه میخواهی!
I didn't understand his mumbles.
سخنان زیر لبی او را نفهمیدم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «mumble» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mumble