گذشتهی ساده:
voicedشکل سوم:
voicedسومشخص مفرد:
voicesوجه وصفی حال:
voicingشکل جمع:
voicesصدا، بانگ، صوت، آوا، واک، ندا، لحن، طرز سخن
I heard my mother's voice.
صدای مادرم را شنیدم.
Ghamar had a good voice.
قمر صدای خوبی داشت.
He spoke in a loud voice.
با صدای بلند حرف میزد.
He has lost his voice.
صدایش گرفته است.
the voice of conscience
ندای وجدان
the voice of the sea
آوای دریا
with an angry voice
با لحنی خشمآلود
رای، نفوذ، نظر، خواسته، حق اظهار نظر، بیان، ابراز، سخنگو
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to have a voice in one's government
حق اظهارنظر در امور دولت خود را داشتن
the voice of the people
خواستهی مردم
They gave voice to their joy.
آنان شعف خود را ابراز کردند.
the voice of the opposition group
سخنگوی دستهی مخالف
They voiced their approval.
آنان موافقت خود را شفاهی اعلام کردند.
(دستور زبان ـ فعل) صیغه، صورت، حالت، وجه
passive voice
وجه مجهول
active voice
حالت معلوم
آواز، آوازخوان، خواننده، واکداری
ارگان رسمی (یا نیمه رسمی)
A newspaper which is considered to be the voice of the government.
روزنامهای که ارگان دولت محسوب میشود.
با صدا بیان کردن، (با سخن) بیان کردن، ابراز کردن، گفتن، به زبان آوردن
(ارگ و پیانو و غیره را) تنظیم کردن، کوک کردن
to voice the pipes of an organ
لولههای ارگ را تنظیم کردن
دارای صدای مناسب یا آماده برای آواز خواندن
متفقالقول، همدل و همصدا، همعقیده، بهاتفاق آرا
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «voice» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/voice