امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Call

kɒːl kɔːl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    called
  • شکل سوم:

    called
  • سوم‌شخص مفرد:

    calls
  • وجه وصفی حال:

    calling
  • شکل جمع:

    calls

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B1
فریاد زدن، جار زدن، بیدار کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
verb - intransitive
تلفن زدن، مکالمه‌ی تلفنی، تماس تلفنی
- Call me (on the phone) tonight.
- امشب به من تلفن بزن.
- Today you had four (phone) calls.
- امروز چهار تلفن داشتید (چهار بار به شما تلفن زدند).
verb - intransitive
صدا زدن (حیوانات یکدیگر)
verb - transitive
(با صدای بلند) خواندن، اعلام کردن
- The chairman called another meeting.
- رئیس جلسه گردهمایی دیگری را اعلام کرد.
verb - transitive
ندا دردادن، بانگ زدن، خطاب کردن، نام گذاری کردن
verb - transitive
فرا خواندن، فرا خوان، احضار کردن، خواستن
- Homa called everyone to the dinner table.
- هما همه را به سفره فراخواند.
- The army called him.
- ارتش او را (به خدمت) فراخواند (احضار کرد).
verb - transitive
صدازدن
- He called his dog.
- او سگش را صدا زد.
- She called, "Manoocher, dinner is ready."
- او داد زد: «منوچهر، شام حاضر است».
- Please call me at six A.M.
- لطفاً ساعت شش صبح مرا صدا بزنید.
verb - transitive
نامیدن، خواندن
- I call their action madness.
- من این عمل آن‌ها را دیوانگی می‌خوانم.
- a doctor called David Aryanpur
- دکتری به نام دیوید آریان‌پور
- They called him "savior and leader."
- آن‌ها او را «ناجی و رهبر» نامیدند.
verb - transitive
حاضر غایب کردن
- The teacher called the students' names one by one.
- معلم اسم شاگردان را یکی یکی خواند.
verb - transitive
(پوکر) دست کسی را خواندن، بلوف کسی را دیدن
verb - transitive
رسما اعلام کردن
verb - transitive
داوری کردن
verb - transitive
(امریکا) تعطیل یا موقوف کردن، به بعد موکول کردن
- The game was called because of rain.
- به‌دلیل باران مسابقه متوقف شد.
verb - transitive
(اوراق قرضه و بهادار) پول دارنده‌ی اوراق قرضه (یا طلبکار) را مسترد کردن
verb - transitive
به‌ملاقات رفتن، ویزیت کردن
- to call on a sick friend
- به دیدار دوست بیمار رفتن
noun
بانگ، ندا، خبر، صدا، دعوت، احضار، نامبری، طلب، فریاد
noun
صدای طبل و شیپور و غیره
- a bugle call
- صدای شیپور
- to hear the call of a drum from afar ....
- آواز دهل شنیدن از دور ...
noun
فراخوانی، حاضر غایبی، نامبری، خواندن اسامی
noun
درخواست، تقاضا، نیاز
noun
الهام، انگیزه (به‌ویژه برای کارهای مذهبی)، جذبه، کشش، شیفتگی
- the call of the wild
- جذبه‌ی دنیای وحش
- He felt the call to become a preacher.
- او احساس کرد که باید واعظ بشود.
noun
(ورزش) داوری یا نظردهی داور مسابقات
noun
تقلید صدای حیوانات (برای جلب و شکار آنها)، دستگاهی که صدای پرنده را تقلید می‌کند
noun
صدا یا آواز (جانور)
- the call of a bird
- صدای پرنده
noun
(بازار سهام) اختیار خرید سهام در تاریخ و قیمت معین (در مقابل: put)
noun
ملاقات کوتاه
نمونه جمله‌های بیشتر
- He called into question my honesty.
- او صداقت مرا زیر سؤال برد.
- He has first call on his daughter's time.
- دخترش برای او اولویت قائل است.
- Dr. Zoobin is on call tonight.
- دکتر زوبین امشب کشیک است.
- I heard a call for help from the lake.
- از دریاچه فریاد کمک به گوشم رسید.
- There is little call for such services.
- برای این نوع خدمات نیاز چندانی نیست.
- Many have called for him.
- خیلی‌ها سراغ او را گرفته‌اند.
- The forecast calls for strong winds and snow.
- پیش‌بینی هواشناسی از باد شدید و برف خبر می‌دهد.
- Your success calls for celebration.
- موفقیت شما سور می‌طلبد.
- a call for aid
- درخواست کمک
- He called out our name.
- اسامی ما را با صدای بلند خواندند.
- The umpire called him out.
- (در بیسبال) داور او را بازنده اعلام کرد.
- The game was called off on account of rain.
- به‌‌دلیل باران مسابقه به تعویق افتاد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد call

  1. noun yelled statement
    Synonyms:
    alarm calling command cry hail holler scream shout signal whoop yawp yell
  1. noun demand, announcement
    Synonyms:
    appeal bidding command invitation notice order plea proposal request solicitation subpoena summons supplication visit
  1. noun need, cause for action
    Synonyms:
    claim excuse grounds justification necessity obligation occasion reason right urge
  1. noun normal sound of animal
    Synonyms:
    cheep chirp cry note peep roar shriek song tweet twitter warble
  1. verb yell declaration
    Synonyms:
    announce arouse awaken bawl bellow cry cry out exclaim hail holler hoot howl proclaim roar rouse scream screech shout shriek vociferate waken whoop yawp yoo hoo yowl
    Antonyms:
    conceal listen refrain
  1. verb arrange meeting
    Synonyms:
    ask assemble bid collect contact convene convoke gather invite muster phone rally request ring up subpoena summon telephone
    Antonyms:
    cancel stop
  1. verb entitle
    Synonyms:
    address baptize christen denominate describe as designate dub label name style term title
  1. verb demand or announce action
    Synonyms:
    appeal to appoint ask challenge charge claim command declare decree elect entreat exact ordain order postulate pray to proclaim require requisition set apart solicit summon
    Antonyms:
    stop
  1. verb estimate, consider
    Synonyms:
    adumbrate approximate augur forecast foretell guess judge make rough guess place portend predict presage prognosticate prophesy put reckon regard think vaticinate
    Antonyms:
    ignore
  1. verb attempt to communicate by telephone
    Synonyms:
    beep blast bleep buzz contact get back to phone ring telephone
    Antonyms:
    receive
  1. verb visit at residence or business
    Synonyms:
    come by come over crash drop by drop in fall by fall down hit look in on look up play pop in run in see stop by stop in swing by

Phrasal verbs

  • call back

    تلفنی جواب دادن، متقابلاً تلفن زدن

    بازخواندن، به مراجعت دعوت کردن

  • call down

    دعا کردن، از خدا طلب کردن

    سخت نکوهش کردن، عیب‌جویی کردن، بازخواست کردن

  • call for

    کسی را صدا زدن

    درخواست کردن، تقاضا کردن

    سراغ (کسی یا چیزی) رفتن

    تلفن زدن (برای درخواست چیزی)

    ایجاب کردن، مستلزم بودن

  • call forth

    ایجاد کردن، به وجود آوردن، به کار انداختن

  • call in

    (پول یا اوراق بهادار و غیره را) از گردش خارج کردن، جمع‌آوری کردن

    (برای کمک یا مشورت) احضار کردن، فراخواندن

    تلفن کردن

  • call off

    لغو کردن، متوقف کردن، صرف‌نظر کردن

  • call on (or upon)

    1- (مختصراً) ملاقات کردن، به دیدار رفتن 2- در خواست کردن، دعوت (به صحبت یا عمل) کردن

  • call out

    به کار کشیدن، به عمل دعوت کردن

    تصریح کردن، معین کردن، تعیین کردن

    به اعتصاب خواندن

    متهم کردن، علیه کسی اظهاری کردن، مطالبه کردن

  • call up

    زنگ زدن، تلفن کردن

    به خدمت فراخواندن، به خدمت احضار کردن (ارتش)

    فراخواندن، دعوت کردن (تیم ملی)

    به یاد آوردن، تداعی کردن

Collocations

  • call into question

    مورد سؤال یا تردید قرار دادن، زیر سؤال بردن

  • call option

    اختیار خرید یا عدم خرید (سهام و غیره)

  • call time

    (ورزش) تایم‌اوت گرفتن، درخواست تنفس کردن

  • call to order

    جلسه را آغاز کردن، اعلام شروع جلسه را کردن

  • call price

    (سهام و غیره) ارزش اسمی

  • within call

    نزدیک، در صدا رس، در دسترس

Idioms

  • call a spade a spade

    بدون پرده‌پوشی حرف زدن، رک‌گویی کردن

    رک حرف زدن، واژه‌ی درست (حتی اگر زننده هم باشد) را به کار بردن

  • call names

    فحش دادن، اسم بد روی کسی گذاشتن، بد و بیراه گفتن

    دشنام دادن، به زشتی نام بردن (از)، لقب زشت دادن به، ناسزا گفتن

  • call to order

    جلسه را رسمی کردن، (در جلسه) درخواست رعایت سکوت را کردن

  • on call

    (پزشکان و غیره) کشیک، گوش‌به‌زنگ، آماده‌ی پاسخ

ارجاع به لغت call

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «call» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/call

لغات نزدیک call

پیشنهاد بهبود معانی