گذشتهی ساده:
calledشکل سوم:
calledسومشخص مفرد:
callsوجه وصفی حال:
callingشکل جمع:
callsدر معنای بیستم همچنین میتوان از call something in بهجای call استفاده کرد.
نامیدن، خطاب کردن، صدا کردن (با اسم یا عنوانی خاص)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
I call their action madness.
من این عمل آنها را دیوانگی میخوانم.
She's called 'Susie' by all her friends.
همهی دوستانش او را 'سوزی' صدا میکنند.
The baby was called 'Oliver' after his grandfather.
اسم بچه را به یاد پدربزرگش 'الیور' گذاشتند.
He prefers to be called 'Mr. Davis', not 'Bob'.
او ترجیح میدهد 'آقای دیویس' خطاب شود، نه 'باب'.
What was that flower called again?
دوباره بگو اسم آن گل چه بود؟
a doctor called David
دکتری به نام دیوید
They called him "savior and leader."
آنها او را «ناجی و رهبر» نامیدند.
تلفن زدن، مکالمهی تلفنی داشتن، زنگ زدن، تماس گرفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Call me (on the phone) tonight.
امشب به من تلفن بزن.
He called me yesterday to discuss the project.
او دیروز با من تماس گرفت تا در مورد پروژه صحبت کنیم.
I called the restaurant to make a reservation.
برای رزرو میز به رستوران زنگ زدم.
The doctor called the patient to give him the test results.
دکتر با بیمار مکالمهی تلفنی داشت تا نتایج آزمایش را به او اطلاع دهد.
Today you had four (phone) calls.
امروز چهار تلفن داشتید (چهار بار به شما تلفن زدند).
نامیدن، دانستن (در نظر گرفتن چیزی بهعنوان چیز دیگر)
Of all his acquaintances, he would only call a handful true friends.
از بین تمام آشنایانش، او فقط تعداد انگشت شماری را دوست واقعی میداند.
She wouldn't call herself an expert, but she knows a lot about gardening.
او خودش را متخصص نمینامد، اما اطلاعات زیادی در مورد باغبانی دارد.
I wouldn't call their behavior acceptable by any standard.
من رفتار آنها را بههیچوجه قابل قبول نمیدانم.
You can call it a coincidence, but I call it fate.
شما میتوانید آن را تصادف بنامید، اما من آن را سرنوشت مینامم.
I don't call that tiny portion a full serving.
من آن مقدار کم را یک پرس کامل در نظر نمیگیرم.
فریاد زدن، داد زدن، صدا کردن (با صدای بلند)
Did you call?
تو صدا کردی؟
"Wait for me!" he called as he ran after the bus.
او درحالیکه دنبال اتوبوس میدوید، فریاد زد: "صبر کن!"
The bird called repeatedly from the treetop.
پرنده مکرراً از بالای درخت صدا میکرد.
"Hey, you! Come over here!" she called.
او داد زد: "هی تو! بیا اینجا."
The seagulls called to each other as they circled above the fishing boats.
مرغان دریایی درحالیکه بالای قایقهای ماهیگیری میچرخیدند، همدیگر را صدا میزدند.
She called, "Manoocher, dinner is ready."
او داد زد: «منوچهر، شام حاضر است».
ورزش گفتن (تاکیک یا نحوهی بازی)
The experienced captain called the defensive plays based on the opponent's formation.
کاپیتان باتجربه، تاکتیکهای دفاعی را بر اساس آرایش حریف گفت.
It's risky to let a rookie player call the plays in a crucial game.
سپردن فراخوانی تاکتیکها به بازیکنی تازهکار در بازی حساس، پرمخاطره است.
انگلیسی آمریکایی ورزش گزارشگری کردن
He was chosen to call the championship game on national television.
او برای گزارش بازی قهرمانی در تلویزیون ملی انتخاب شد.
She called the boxing match with a lot of enthusiasm.
او مسابقه بوکس را با اشتیاق فراوان گزارشگری کرد.
فرا خواندن، احضار کردن، خواستن، صدا کردن
Homa called everyone to the dinner table.
هما همه را به سفره فراخواند.
The injured hiker used his whistle to call for the rescue team.
کوهنورد مجروح از سوت خود برای صدا زدن تیم نجات استفاده کرد.
If you feel unwell during the night, don't hesitate to call for the nurse.
اگر در طول شب احساس ناخوشی کردید، در خواستن پرستار تردید نکنید.
The army called him.
ارتش او را (به خدمت) فراخواند (احضار کرد).
He called his dog.
او سگش را صدا زد.
Please call me at six A.M.
لطفاً ساعت شش صبح مرا صدا بزنید.
به ملاقات رفتن، سر زدن، سراغ کسی رفتن (دیدار برای مدتی کوتاه)
Did anyone call for me while I was out?
وقتی بیرون بودم کسی سراغ من اومد؟
The doctor said he'd call for her later that evening.
دکتر گفت که اواخر همان شب به او سر خواهد زد.
He promised to call for her after his meeting.
او قول داد بعداز جلسه اش به ملاقات او برود.
to call on a sick friend
به دیدار دوست بیمار رفتن
اعلام کردن، ترتیب دادن، برگزار کردن (بهصورت رسمی)
The chairman called another meeting.
رئیس جلسه گردهمایی دیگری را اعلام کرد.
The CEO called a press conference to address the recent rumors.
مدیر عامل کنفرانس مطبوعاتیای برای رسیدگی به شایعات اخیر ترتیب داد.
The government may call a referendum on the constitutional amendment.
دولت ممکن است برای اصلاح قانون اساسی همهپرسی برگزار کند.
Due to the safety concerns, the authorities have called a recall of the defective product.
به دلیل نگرانیهای ایمنی، مقامات فراخوان جمعآوری محصول معیوب را صادر کردهاند.
The school principal called an assembly to address the recent incidents of bullying.
مدیر مدرسه برای رسیدگی به حوادث اخیر قلدری، جلسهای تشکیل داد.
ورزش اعلام کردن (داوری کردن یا نظردهی کردن راجع به ضربهها یا حرکات بازیکنان در مسابقهی ورزشی)
The referee called the foul on the defender.
داور خطا روی مدافع را اعلام کرد.
The official called a penalty on the offensive team.
داور، پنالتیای علیه تیم مهاجم اعلام کرد.
تماس، زنگ
I missed a call from my boss this morning.
امروز صبح تماسی ازطرف رئیسم را از دست دادم.
I'll return your call as soon as I'm finished with this task.
بهمحض اینکه این کارم تمام شد، به شما زنگ خواهم زد.
She was on another call when I entered the office.
وقتی وارد دفتر شدم، او داشت با تلفن صحبت میکرد.
I'll put your call through to the manager.
تماس شما را به مدیر وصل میکنم.
I missed your call; I was in a meeting.
تماس شما را از دست دادم؛ در جلسه بودم.
The call dropped suddenly in the middle of our conversation.
تماس ناگهان در وسط مکالمهی ما قطع شد.
بانگ، ندا، صدا، احضار، نامبری، فریاد
The hunter imitated the call of a deer.
شکارچی صدای گوزن را تقلید کرد.
Her desperate call went unanswered.
فریاد ناامیدانه او بیپاسخ ماند.
He ignored his mother's call to come inside for dinner.
او به صدای مادرش که او را برای شام به داخل خانه صدا میزد، توجهی نکرد.
I heard a faint call for help in the distance.
ندای ضعیف کمک خواستن را از دور شنیدم.
تقاضا، نیاز
There's a growing call for renewable energy sources.
تقاضای فزایندهای برای منابع انرژی تجدیدپذیر وجود دارد.
There's very little call for typists these days, with computers being so common.
این روزها، با رایج شدن کامپیوترها، نیاز بسیار کمی برای تایپیستها وجود دارد.
دلیل
The manager said there was no call for such rude behavior.
مدیر گفت که هیچ دلیلی برای چنین رفتار گستاخانهای وجود ندارد.
The doctor said there was no call for alarm, the patient was stable.
دکتر گفت جای نگرانی نیست، وضعیت بیمار پایدار بود.
درخواست، فراخوان
After the scandal, there were calls for the CEO's resignation.
پس از رسوایی، درخواستهایی برای استعفای مدیرعامل وجود داشت.
The organization issued a call for donations to help the victims.
این سازمان فراخوانی برای جمعآوری کمکهای مالی برای کمک به قربانیان صادر کرد.
The recent disaster has amplified calls for improved infrastructure.
فاجعهی اخیر، درخواستها برای بهبود زیرساختها را تقویت کرده است.
بازدید، ملاقات (کوتاه)، ویزیت
The doctor is currently out on a call and will return later.
دکتر درحالحاضر برای ویزیت بیرون رفته است و بعداً بازخواهد گشت.
The social worker made a call to the family's home to check on their well-being.
مددکار اجتماعی برای بررسی وضعیت رفاه خانواده، بازدیدی از خانهی آنها انجام داد.
It's polite to make a call on new neighbors to welcome them.
مؤدبانه است که برای خوشامدگویی به همسایههای جدید، ملاقاتی با آنها داشته باشیم.
تصمیم
The manager had to make a call on whether to delay the project.
مدیر باید در مورد به تعویق انداختن پروژه تصمیم میگرفت.
It was a tough call, but we decided to cancel the event.
تصمیم سختی بود، اما ما تصمیم گرفتیم رویداد را لغو کنیم.
Whose call was it to change the design at the last minute?
تصمیم چه کسی بود که طراحی را در آخرین لحظه تغییر دهد؟
I think postponing the meeting was a good call.
من فکر میکنم به تعویق انداختن جلسه تصمیم خوبی بود.
Ultimately, it's your call; you have the final say.
در نهایت، تصمیم با شماست؛ شما حرف آخر را میزنید.
ورزش تصمیم، نظر (داوری یا نظردهی داور مسابقات)
The referee's call was immediately disputed by the captain.
تصمیم داور بلافاصله توسط کاپیتان مورد اعتراض قرار گرفت.
The linesman made a terrible call, costing the team a crucial point.
کمکداور تصمیم وحشتناکی گرفت که به قیمت از دست رفتن امتیازی حیاتی برای تیم تمام شد.
Many fans disagreed with the official's call on the foul.
بسیاری از طرفداران با نظر داور در مورد خطا مخالف بودند.
حضور و غیاب کردن (call the roll)
Before we begin, I need to call the roll.
قبلاز اینکه شروع کنیم، باید حضور و غیاب کنم.
The professor always calls the roll promptly at 8:00 AM.
استاد همیشه رأس ساعت هشت صبح حضور و غیاب میکند.
اقتصاد مسترد کردن، بازپس گرفتن، مطالبه کردن (وام، بدهی و...)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی اقتصاد
The bank decided to call the loan due to the borrower's missed payments.
بانک بهدلیل عقب افتادن اقساط وام گیرنده، تصمیم به بازپسگیری وام گرفت.
Due to the breach of contract, the lender has the right to call the debt immediately.
بهدلیل نقض قرارداد، وامدهنده حق دارد فوراً بازپرداخت بدهی را مطالبه کند.
The agreement allows the creditor to call the loan if interest rates rise significantly.
این توافقنامه به طلبکار اجازه میدهد درصورت افزایش قابل توجه نرخ بهره، وام را مسترد کند.
حقوق فراخواندن (شاهد)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی حقوق
The defense attorney decided to call the witness for questioning.
وکیل مدافع تصمیم گرفت شاهد را برای بازجویی فرا بخواند.
Parliament will call the minister for an explanation of the policy change.
مجلس، وزیر را برای توضیح در مورد تغییر سیاست فرا خواهد خواند.
The judge called the defendant for his testimony regarding the events.
قاضی، متهم را برای شهادت در مورد وقایع فراخواند.
بلوف کسی را دیدن، کال کردن (استفاده از چیپها در بازی پوکر برای بالا بردن و هماهنگ شدن با شرط طرف مقابل)
Seeing his opponent's hesitation, he decided to call his bluff.
با دیدن تردید حریفش، تصمیم گرفت که بلوف او را بگیرد.
I'm going to call you; show me what you've got.
میخواهم تو را کال کنم؛ به من نشان بده چه داری.
With a weak hand, he reluctantly decided to call the bet, hoping for a miracle.
با دستی ضعیف، با اکراه تصمیم گرفت شرط را کال کند، به امید یک معجزه.
متوقف کردن، موقوف کردن، به بعد موکول کردن
The game was called because of rain.
بهدلیل باران مسابقه متوقف شد.
Due to unforeseen circumstances, they had to call the meeting.
بهدلیل شرایط پیش بینی نشده، آنها مجبور شدند جلسه را به بعد موکول کنند.
جذب کردن (با تقلید کردن صدای طعمه)
The hunter called the deer, mimicking its mating sound.
شکارچی، گوزن را با تقلید صدای جفت گیریاش، بهسمت خود جذب کرد.
The hunter called the wild boar using a grunt-like sound.
شکارچی با استفاده از صدایی شبیه خرخر، گراز وحشی را جذب کرد.
الهام، انگیزه (بهویژه برای کارهای مذهبی)، جذبه، کشش، شیفتگی
He ignored the call of city life, preferring the quiet of the countryside.
او جذابیت زندگی شهری را نادیده گرفت و آرامش حومهی شهر را ترجیح داد.
The call of the stage was strong, and she dreamed of becoming an actress.
کشش صحنه قوی بود و او رویای بازیگر شدن را در سر میپروراند.
The call of adventure led her to explore remote corners of the world.
جذبهی ماجراجویی او را به کشف گوشههای دورافتادهی جهان سوق داد.
He felt the call to become a preacher.
او احساس کرد که باید واعظ بشود.
اقتصاد اختیار خرید سهام در تاریخ و قیمت معین
She decided to sell her call rather than exercise it.
او تصمیم گرفت حق خرید خود را بفروشد تا اینکه آن را اعمال کند.
He made a significant profit by exercising his call before it expired.
او با اعمال اختیار خرید خود قبل از انقضای آن، سود قابل توجهی کسب کرد.
کسی را صدا زدن
درخواست کردن، تقاضا کردن
سراغ (کسی یا چیزی) رفتن
تلفن زدن (برای درخواست چیزی)
ایجاب کردن، مستلزم بودن
ایجاد کردن، به وجود آوردن، به کار انداختن
(پول یا اوراق بهادار و غیره را) از گردش خارج کردن، جمعآوری کردن
(برای کمک یا مشورت) احضار کردن، فراخواندن
تلفن کردن
لغو کردن، متوقف کردن، صرفنظر کردن
1- (مختصراً) ملاقات کردن، به دیدار رفتن 2- در خواست کردن، دعوت (به صحبت یا عمل) کردن
به کار کشیدن، به عمل دعوت کردن
تصریح کردن، معین کردن، تعیین کردن
به اعتصاب خواندن
متهم کردن، علیه کسی اظهاری کردن، مطالبه کردن
زنگ زدن، تلفن کردن
به خدمت فراخواندن، به خدمت احضار کردن (ارتش)
فراخواندن، دعوت کردن (تیم ملی)
به یاد آوردن، تداعی کردن
حساب سپردهی دیداری (عندالمطالبه)
مورد سؤال یا تردید قرار دادن، زیر سؤال بردن
وام دیداری
اختیار خرید یا عدم خرید (سهام و غیره)
(ورزش) تایماوت گرفتن، درخواست تنفس کردن
جلسه را آغاز کردن، اعلام شروع جلسه را کردن
(سهام و غیره) ارزش اسمی
نزدیک، در صدا رس، در دسترس
بدون پردهپوشی حرف زدن، رکگویی کردن
رک حرف زدن، واژهی درست (حتی اگر زننده هم باشد) را به کار بردن
فحش دادن، اسم بد روی کسی گذاشتن، بد و بیراه گفتن
دشنام دادن، به زشتی نام بردن (از)، لقب زشت دادن به، ناسزا گفتن
جلسه را رسمی کردن، (در جلسه) درخواست رعایت سکوت را کردن
از اولویت برخوردار بودن، از درجهی اول اهمیت برخوردار بودن
(پزشکان و غیره) کشیک، گوشبهزنگ، آمادهی پاسخ
drastic times call for drastic measures
در شرایط سخت لازم است اقدامات جدی انجام شود (شرایط سخت، اقدامات جدی را میطلبد)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «call» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/call