Ask

æsk ɑːsk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    asked
  • شکل سوم:

    asked
  • سوم‌شخص مفرد:

    asks
  • وجه وصفی حال:

    asking

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
پرسیدن از، سؤال کردن از

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He asked my name.
- اسمم را پرسید.
- I asked him a question about the project.
- از او درمورد پروژه سؤال کردم.
verb - intransitive verb - transitive B1
خواستن، درخواست کردن
- Please ask the waiter to bring us the check.
- لطفاً از پیشخدمت بخواهید صورت‌حساب را برای ما بیاورد.
- They asked the company's CEO for a raise in their salaries.
- آن‌ها از مدیرعامل شرکت درخواست کردند حقوقشان را افزایش دهند.
verb - transitive A2
دعوت کردن
- She asked me to join her for lunch.
- او از من دعوت کرد که برای صرف ناهار به او بپیوندم.
- He asked his colleagues to meet him at the coffee shop.
- از همکارانش دعوت کرد تا در کافی‌شاپ با او ملاقات کنند.
verb - transitive
توقع داشتن، انتظار داشتن
- I didn't ask to be treated this way.
- توقع نداشتم با من این‌طور رفتار شود.
- Don't ask too much of your siblings; they have their own responsibilities.
- از خواهر و برادر خود زیاد انتظار نداشته باشد؛ آن‌ها مسئولیت‌های خود را دارند.
verb - transitive
خواستن، مطالبه کردن، طلب کردن (درمورد قیمت و غیره)
- The seller asked $100 for the antique table.
- فروشنده برای میز آنتیک صد دلار خواست.
- They ask ten dollars for that book.
- آن‌ها برای آن کتاب سی دلار مطالبه می‌کنند.
noun informal
انگلیسی بریتانیایی خواسته (به‌ویژه برای برای اشاره به خواسته‌های بزرگ یا سخت)
- It's a hefty ask to expect them to work overtime.
- خواسته‌ی سنگینی است که از آن‌ها انتظار اضافه‌کاری داشته باشی.
- Completing the project by tomorrow is a big ask.
- تکمیل کردن این پروژه تا فردا خواسته‌ی بزرگی است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ask

  1. verb question
    Synonyms: buzz, canvass, catechize, challenge, cross-examine, demand, direct, enjoin, examine, give the third degree, go over, grill, hit, hunt for, inquire, institute, interrogate, investigate, needle, pick one’s brains, pop the question, pry into, pump, put the screws to, put through the wringer, query, quiz, request, roast, sweat
    Antonyms: answer, claim, command, insist, reply, repudiate, tell
  2. verb request
    Synonyms: angle, appeal, apply, beg, beseech, bite, bum, call for, charge, claim, command, contend for, crave, demand, entreat, file for, hit, hustle, implore, impose, knock, levy, mooch, order, petition, plead, pray, promote, request, requisition, seek, solicit, sue, supplicate, touch, urge
    Antonyms: answer, claim, command, insist, tell
  3. verb invite
    Synonyms: bid, call upon, propose, suggest, summon, urge
    Antonyms: disinvite, ignore

Phrasal verbs

  • ask for

    درخواست کردن، طلب کردن، خواستن، نیاز داشتن

  • ask after someone

    درباره سلامتی کسی پرسیدن

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت ask

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ask» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ask

لغات نزدیک ask

پیشنهاد بهبود معانی