سفارش کردن به، امرکردن، مقررداشتن، بههم متصل کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to enjoin silence on a class
سکوت در کلاس حکمفرما کردن
The company was enjoined from using false advertising.
شرکت از بهکار بردن آگهیهای دروغین منع شد.
The court enjoined that he (must) pay his wife's alimony to the last penny.
دادگاه حکم صادر کرد که باید تا دینار آخر نفقهی زنش را بدهد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «enjoin» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/enjoin