آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

    Command

    kəˈmænd kəˈmɑːnd

    گذشته‌ی ساده:

    commanded

    شکل سوم:

    commanded

    سوم‌شخص مفرد:

    commands

    وجه وصفی حال:

    commanding

    شکل جمع:

    commands

    معنی command | جمله با command

    noun countable B2

    دستور، فرمان، امر (معمولاً نظامی)

    At the captain’s command, the soldiers lined up in formation.

    با دستور کاپیتان، سربازان در صف منظم ایستادند.

    The general gave the command to attack.

    ژنرال فرمان حمله را صادر کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    All his commands were out without question.

    همه‌ی اوامر او بی‌چون‌وچرا انجام شد.

    You will have the whole hotel at your command.

    همه‌ی هتل زیر فرمان (در اختیار) تو خواهد بود.

    at one's command

    تحت کنترل (لگام) شخص، زیر فرمان شخص، در اختیار شخص

    noun uncountable C2

    اختیار، رهبری، سرپرستی، فرماندهی، مسئول

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    After the promotion, he was given command of the entire battalion.

    پس‌از ارتقا، فرماندهی کل گردان به او واگذار شد.

    As the new manager, she was now in command of the entire department.

    به‌عنوان مدیر جدید، اکنون مسئول کل بخش بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The captain had complete command over his ship and crew.

    ناخدا اختیار کامل بر کشتی و خدمه‌ی خود را داشت.

    He is not in command of his faculties.

    او حواس خود را از دست داده است.

    in command of one's faculties

    شعور خود را در اختیار داشتن

    in command

    فرمانده، صاحب اختیار، لگام‌دار

    take command

    فرماندهی را در دست گرفتن، زمام امور را در دست گرفتن

    second in command

    فرمانده ثانی، معاون فرمانده

    The enemy command was worried about the troop's morale.

    فرمانده‌ی ارتش دشمن نگران روحیه‌ی افراد بود.

    noun countable C1

    کامپیوتر فرمان، دستور (به کامپیوتر تا کاری مشخص را انجام دهد)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

    مشاهده

    Each command must be entered exactly as written, or it won’t work.

    هر دستور باید دقیقاً همان‌طور که نوشته شده وارد شود، وگرنه عمل نخواهد کرد.

    The command failed because of a syntax error.

    فرمان به‌دلیل خطای سینتَکس با شکست مواجه شد.

    noun singular uncountable B2

    تسلط، مهارت، احاطه، آشنایی کامل، دانش عمیق

    Despite his young age, he has remarkable command of historical facts.

    باوجود سن کمش، دانش عمیق چشمگیری از حقایق تاریخی دارد.

    A strong command of programming languages is essential for this job.

    مهارت بالا بر زبان‌های برنامه‌نویسی، برای این شغل ضروری است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She has a good command of English.

    او در انگلیسی از تسلط بالایی برخوردار است.

    to command a large vocabulary

    به واژگان بسیاری احاطه داشتن

    noun singular formal

    چشم‌انداز، منظره، دید، اشراف

    The general chose a position with a full command of the battlefield.

    فرمانده موقعیتی را انتخاب کرد که دید کاملی بر میدان نبرد داشت.

    The fort commands the entire valley.

    قلعه به همه‌ی دره اشراف دارد.

    noun countable

    فرماندهی، یگان، ناحیه‌ی نظامی، واحد

    Each command has its own base and operations center.

    هر واحد دارای پایگاه و مرکز عملیات خود است.

    The Southern Command is responsible for border security.

    فرماندهی جنوبی مسئول امنیت مرزها است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Aerial Strike Command

    یگان تک هوایی

    verb - intransitive verb - transitive

    دستور دادن، فرمان دادن، امر کردن، حکم کردن، فرماندهی کردن

    They were commanded not to retreat under any circumstances.

    به آن‌ها امر شده بود که تحت هیچ شرایطی عقب‌نشینی نکنند.

    He commanded the guards to open the gate.

    او به نگهبان‌ها دستور داد که دروازه را باز کنند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The soldiers were commanded to attack.

    به سربازان فرمان داده شده بود که حمله کنند.

    verb - intransitive verb - transitive

    فرماندهی کردن، رهبری کردن، اداره کردن، سرپرستی کردن، هدایت کردن، حکم‌فرمایی کردن

    The general commands all operations in the region.

    ژنرال هدایت تمام عملیات‌ها در این منطقه را بر عهده دارد.

    The British navy commanded the seas.

    نیروی دریایی انگلیس در دریاها حکفرما بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He commanded a motorized regiment.

    او یک هنگ موتوری را فرماندهی می‌کرد.

    verb - transitive

    برانگیختن، جلب کردن، دریافت کردن، برخوردار بودن، کسب کردن، شایسته بودن (احترام، توجه، پول زیاد و...)

    The artist now commands millions for a single painting.

    این هنرمند اکنون برای یک نقاشی میلیون‌ها دریافت می‌کند.

    Her performance commanded the audience’s full attention.

    اجرای او تمام توجه تماشاگران را جلب کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He commands a high salary because of his experience.

    به‌دلیل تجربه‌اش، حقوق بالایی دریافت می‌کند.

    to command respect

    از احترام برخوردار بودن

    verb - transitive formal

    دید داشتن، مشرف بودن، نما داشتن، چشم‌انداز داشتن

    From here, the hotel commands a view of the mountains.

    از اینجا، هتل نمایی از کوه‌ها دارد.

    The tower commands a wide view of the entire valley.

    برج بر تمام دره مشرف است و دید وسیعی دارد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Their house commands a breathtaking view of the ocean.

    خانه‌شان چشم‌اندازی نفس‌گیر به اقیانوس دارد.

    adjective

    سفارشی، فرمایشی، درخواستی

    They did a command performance for charity at the mayor’s request.

    آن‌ها به درخواست شهردار، نمایشی درخواستی برای امور خیریه اجرا کردند.

    The singer’s command performance impressed the entire audience.

    اجرای سفارشی خواننده، همه‌ی حاضران را تحت‌تأثیر قرار داد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد command

    1. noun directive, instruction
      Synonyms:
      order rule law regulation instruction direction commandment injunction mandate edict decree proclamation dictate charge behest bidding call request requirement demand obligation duty responsibility precept canon dictum fiat will notification act warrant summons subpoena citation writ caveat ultimatum prohibition interdiction ban proscription adjuration exaction imposition devoir enactment prescript dictation word
      Antonyms:
      opposition reversal recall contradiction countermand
    1. noun rule, power
      Synonyms:
      control power rule authority right ability management government leadership hold grip charge jurisdiction domination supremacy sway constraint restraint coercion compulsion dominion might despotism tyranny absolutism sovereignty prerogative upper hand strings supervision expertise skill expertness expertism know-how primacy grasp authorization aplomb
      Antonyms:
      subordination
    1. verb demand
      Synonyms:
      require order call tell charge direct instruct summon cite compel oblige exact impose enjoin dictate bid appoint authorize grant task set mark out ordain call for call upon call the signals take charge take lead lay down the law put foot down give orders give directions subpoena beckon adjure requisition warn proclaim force upon forbid prohibit inhibit restrain debar rule out ban bar interdict inflict send for check ordinate enact
      Antonyms:
      oppose reverse recall contradict countermand revoke
    1. verb rule, have power
      Synonyms:
      control manage govern lead direct guide dominate influence check determine exercise power administer regulate supervise conduct preside over run head charge have authority officiate reign reign over wield dictate constrain force compel coerce exact restrain curb stop hinder boss subdue prevail domineer repress override take over conquer push hold office predominate tyrannize oppress overbear
      Antonyms:
      follow

    Collocations

    base command

    فرمانده‌ی پایگاه

    chain of command

    زنجیره‌ی فرمانده‌ی، سلسله مراتب

    سوال‌های رایج command

    گذشته‌ی ساده command چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده command در زبان انگلیسی commanded است.

    شکل سوم command چی میشه؟

    شکل سوم command در زبان انگلیسی commanded است.

    شکل جمع command چی میشه؟

    شکل جمع command در زبان انگلیسی commands است.

    وجه وصفی حال command چی میشه؟

    وجه وصفی حال command در زبان انگلیسی commanding است.

    سوم‌شخص مفرد command چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد command در زبان انگلیسی commands است.

    ارجاع به لغت command

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «command» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/command

    لغات نزدیک command

    • - comma
    • - comma bacillus
    • - command
    • - command language
    • - command module
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.