Officiate

əˈfɪʃieɪt əˈfɪʃieɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    officiated
  • شکل سوم:

    officiated
  • سوم‌شخص مفرد:

    officiates
  • وجه وصفی حال:

    officiating

معنی

verb - intransitive
مراسمی را بجا آوردن، اداره کردن، بعنوان داورمسابقات را اداره کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد officiate

  1. verb oversee, manage
    Synonyms:
    manage handle run direct command govern conduct superintend preside chair boss act function serve emcee do the honors umpire
    Antonyms:
    follow

لغات هم‌خانواده officiate

  • verb - intransitive
    officiate

ارجاع به لغت officiate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «officiate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/officiate

لغات نزدیک officiate

پیشنهاد بهبود معانی