شکل جمع:
officersافسر، صاحب منصب، مأمور، متصدی
an officer of the immigration office
یکی از مأموران ادارهی مهاجرت
the Oil Company's senior officers
صاحب منصبان ارشد شرکت نفت
a police officer
افسر شهربانی (پلیس)
air force officers
افسران نیروی هوایی
افسر معین کردن، فرماندهی کردن، فرمان دادن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A well-officered army.
ارتشی که دارای کادر افسری خوبی است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «officer» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/officer