آیکن بنر

فقط تا پایان شهریور فرصت دارید اشتراک را با قیمت فعلی تهیه کنید

خرید اشتراک با قیمت فعلی فقط تا پایان شهریور

خرید
آخرین به‌روزرسانی:

Officer

ˈɒːfəsər / / ˈɑː- ˈɒfəsə

شکل جمع:

officers

معنی officer | جمله با officer

noun countable B2

افسر، صاحب منصب، مأمور، متصدی

an officer of the immigration office

یکی از مأموران اداره‌ی مهاجرت

the Oil Company's senior officers

صاحب منصبان ارشد شرکت نفت

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a police officer

افسر شهربانی (پلیس)

air force officers

افسران نیروی هوایی

verb - transitive

افسر معین کردن، فرماندهی کردن، فرمان دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

A well-officered army.

ارتشی که دارای کادر افسری خوبی است.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد officer

  1. noun person in law enforcement

لغات هم‌خانواده officer

سوال‌های رایج officer

شکل جمع officer چی میشه؟

شکل جمع officer در زبان انگلیسی officers است.

ارجاع به لغت officer

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «officer» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/officer

لغات نزدیک officer

پیشنهاد بهبود معانی