شکل جمع:
deputiesنماینده، وکیل، جانشین، نایب، قائممقام
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a deputy prime minister
معاون نخستوزیر
a deputy director
قائم مقام مدیر
In his absence, his deputy will manage the company.
در غیاب او معاونش شرکت را خواهد چرخاند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «deputy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/deputy