آیکن بنر

زبان‌ روسی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

زبان‌ روسی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

استفاده کن
آخرین به‌روزرسانی:

Chief

tʃiːf tʃiːf

شکل جمع:

chiefs

معنی chief | جمله با chief

adjective B2

رئیس، سر، پیشرو، قائد، سالار، فرمانده

chief librarian

سرکتابدار

the chief engineer

سرمهندس

adjective

عمده، مهم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

the chief advantages of this book

مزایای عمده‌ی این کتاب

I was his chief opponent.

من رقیب اصلی او بودم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

one of Iran's chief cities

یکی از شهرهای عمده‌ی ایران

noun countable

سر، رئیس، فرمانده

editor-in-chief

سرویراستار، سردبیر

chief of police

رئیس پلیس

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He was the chief of all the rebels.

او سردسته‌ی همه‌ی شورشیان بود.

a tribal chief

رئیس قبیله، سر قبیله

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد chief

Collocations

in chief

رئیس، دارای بالاترین مقام، پیشگه، سر

Idioms

too many chiefs and not enough indians (or all chiefs and no indians)

(عامیانه) وضعی که طی آن همه می‌خواهند دستور بدهند و ریاست کنند و کسی نیست که کارها را انجام دهد

سوال‌های رایج chief

شکل جمع chief چی میشه؟

شکل جمع chief در زبان انگلیسی chiefs است.

ارجاع به لغت chief

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «chief» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/chief

لغات نزدیک chief

پیشنهاد بهبود معانی