با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Commander

kəˈmændər kəˈmɑːndə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    commanders

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2
فرمانده، ارشد، سرکرده، تخماق، سپهدار ارشد، رهبر، سالار، فرمانروا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- The commander of the regiment.
- فرمانده هنگ.
- The commander of US forces in Iraq.
- فرمانده نیروهای آمریکایی در عراق.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد commander

  1. noun leader of military or other organization
    Synonyms: administrator, big cheese, boss, captain, chief, CO, commandant, czar, director, don, exec, guru, head, head honcho, head person, higher up, high priest/priestess, kingfish, kingpin, lead-off person, mastermind, officer, point person, ruler, skipper, top banana, top brass, top dog
    Antonyms: follower

ارجاع به لغت commander

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commander» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/commander

لغات نزدیک commander

پیشنهاد بهبود معانی