فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Kingpin

ˈkɪŋˌpɪn ˈkɪŋˌpɪn

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun

میله‌ی بازی بولینگ، شخص مهم در میان یک دسته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

Javad was the kingpin of Isfahan's rug market.

جواد محور اصلی بازار فرش اصفهان بود.

Oil is the kingpin of their economy.

نفت پایه‌ی اقتصاد آن‌ها است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد kingpin

  1. noun the most important person in a group or undertaking
    Synonyms:
    bigwig top-banana
  1. noun bolt that provides a steering joint in a motor vehicle
    Synonyms:
    swivel pin kingbolt
  1. noun the front bowling pin in the triangular arrangement of ten pins
    Synonyms:
    headpin

ارجاع به لغت kingpin

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «kingpin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/kingpin

لغات نزدیک kingpin

پیشنهاد بهبود معانی