گذشتهی ساده:
headedشکل سوم:
headedسومشخص مفرد:
headsوجه وصفی حال:
headingشکل جمع:
headsسر، کله
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
He has shaven his head.
او سرش را تراشیده است.
The ball hit him on the head.
توپ به سرش خورد.
He has a big head.
کلهی او بزرگ است.
I've got a terrible head tonight.
امشب سرم خیلی درد میکند.
He ordered their heads to be cut off.
دستور داد سرهایشان را ببرند.
Don't move your head!
سرت را تکان نده!
he struck the Turk's head with his mace
(فردوسی) یکی گرز زد ترک را بر هباک
نفر، رأس (واحد شمارش انسان و حیوانات)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He has a ninety head of cattle.
او نود رأس گاو دارد.
dinner at five dollars a head
شام نفری پنج دلار
سر، سروگردن (واحد اندازهگیری طول برابر با طول یک سر)
He is taller by a head.
او یک سروگردن بلندتر است.
The horse finished the race just a head ahead of the competitor.
اسب، مسابقه را فقط یک سر جلوتر از رقیب تمام کرد.
فکر، هوش، کیاست، استعداد، ذکاوت، مغز، ذهن، فهم
He has a head for mathematics.
او استعداد ریاضی دارد.
Use your head!
فکرت را به کار بینداز!
Drink has gone to his head.
مشروب به سرش اثر کرده است.
Success has gone to his head.
موفقیت او را غره کرده است.
Let's put our heads together.
بیا با هم مشورت و همفکری کنیم.
She talked my head off!
از بس حرف زد سرم را برد!
Are you out of your head?
مگر دیوانهشدهای؟
The thought didn't enter my head.
آن اندیشه به فکرم خطور نکرد.
سر، رأس، مدیر، سرپرست، سردسته، رئیس مدرسه، رئیس
She is the head of our office.
او رئیس ادارهی ماست.
Two students wanted to see the head.
دو دانشآموز میخواستند رئیس مدرسه را ببینند.
Nosrat-allah Khan became the head of the family.
نصرت الله خان، بزرگ خاندان شد.
a meeting of the heads of several governments
ملاقات سران چندین دولت
all the crowned heads of Europe
همهی تاجداران (شاهان) اروپا
the head cook
سرآشپز
a head waiter
سرپیشخدمت
the head of the class
شاگرد اول
Each page is headed by the writer's name and the page number.
در بالای هر صفحه نام نویسنده و شمارهی صفحه قرار دارد.
سر، عنوان، بخش بالایی، کف روی نوشیدنی، سرچشمه، جوش (پوست)
She stood at the head of the stairs.
او بالای پلکان ایستاد.
He took one head and I the other and we lifted it.
او یک سرش را گرفت و من سر دیگر را و آن را بلند کردیم.
My grandfather sat at the head of the table.
پدربزرگم در صدر میز نشست.
His name heads the list.
نام او در بالای فهرست قرار دارد.
He was marching at the head of the line.
او در سر صف حرکت میکرد.
An essay arranged under three heads.
مقالهای که دارای سه بخش اصلی است.
The boil is coming to a head.
کورک دارد سر باز میکند.
the head of a river
سرچشمهی رود
the title at the head of the page
عنوان بالای صفحه
the head of the bed
بالا سر تختخواب
the head of a chapter
سرفصل
the head of a tree
سردرخت
the head of a nail
سرمیخ
the head of a hammer
سرچکش (در برابر دستهی آن)
the head of a column
سرستون
هِد (در ضبط صوت یا ویدئو، هد قسمتی است که با نوار تماس پیدا می کند تا صدا یا تصویر را ضبط و پخش کند)
The technician carefully cleaned the tape recorder's head.
تکنسین بادقت هد ضبط صوت را تمیز کرد.
A dirty head can cause poor sound quality when playing tapes.
هد کثیف میتواند باعث کیفیت پایین صدا هنگام پخش نوار شود.
دستور زبان هسته (کلمهی کلیدی در هر عبارت (phrase))
آموزش دستور زبان انگلیسی از مبتدی تا پیشرفته
The head of the noun phrase is usually a noun or pronoun.
هستهی عبارت اسمی، معمولاً اسم یا ضمیر است.
In the phrase 'the old red house', 'house' is the head.
در عبارت «خانهی قرمز قدیمی»، «خانه» هسته است.
زمینشناسی دماغه (پیشروی خشکی در آب)
The ship sailed around the rocky head.
کشتی دور دماغهی سنگی چرخید.
Seabirds nested on the steep cliffs of the head.
پرندگان دریایی روی صخرههای شیبدار دماغه لانه کردند.
شیر(روی سکه)
Heads or tails?
شیر یا خط؟
The coin landed on heads.
سکه روی شیر افتاد.
رفتن، عازم جایی بودن
They headed for the mountains.
آنان به سوی کوهستان رفتند.
The dog headed for the woods.
سگ به سوی بیشه رفت.
I am heading home.
من عازم منزل هستم.
to head eastward
به سوی خاور رفتن
He is heading for trouble.
به اشکال بر خواهد خورد.
سرپرستی کردن، ریاست کردن
He heads the group.
او ریاست گروه را به عهده دارد.
He headed the revolt.
او شورش را رهبری کرد.
جلو بودن، پیشاپیش رفتن، در بالا یا آغاز قرار داشتن، در صدر بودن
He heads all his election rivals.
او از همهی رقبای انتخاباتی خود جلو است.
A large banner with the company logo headed the parade float.
بنر بزرگی با آرم شرکت در جلوی (بالای) کالسکه رژه قرار داشت.
Her groundbreaking research headed the list of scientific achievements for the year.
تحقیقات پیشگامانه او در صدر فهرست دستاوردهای علمی سال قرار داشت.
They haven't made any head in controlling inflation.
هنوز در مهار کردن تورم پیشرفتی نکردهاند.
The pimple headed.
جوش سرباز کرد.
ورزش سر زدن (ضربه زدن به توپ با سر)
He headed the ball just wide of the post.
او توپ را با سر، کمی بیرون از تیرک دروازه زد.
The defender headed the corner kick away from danger.
مدافع، ضربهی کرنر را با سر از محوطهی خطر دور کرد.
عنوان زدن، تیتر زدن
The newspaper article was headed "Local Hero Saves Family."
مقالهی روزنامه با عنوان "قهرمان محلی خانوادهای را نجات میدهد" تیتر زده شده بود.
She headed the list with the names of the top performers.
او لیست را با نامهای برترین اجراکنندگان، عنوان زد.
قطع کردن سر، سر بریدن
The executioner was ordered to head the prisoner at dawn.
به جلاد دستور داده شد تا زندانی را در سپیدهدم سر بزند.
The king commanded his guards to head the captured rebel.
پادشاه به نگهبانان خود دستور داد تا سر شورشی اسیر شده را ببرند.
(میخ و غیره) دارای نوک تیز کردن
to head an arrow
سر پیکان را تیز کردن
They needed to head the axe before they could continue chopping wood.
آنها قبلاز اینکه بتوانند به خرد کردن چوب ادامه دهند، نیاز داشتند که تبر را تیز کنند.
معتاد، عشق به چیزی داشتن (head-)
an acidhead
معتاد به الاسدی
My sister is such a fashion-head; her closet is overflowing with clothes.
خواهرم عشق مد است. کمدش پر از لباس است.
She's a real coffee-head and can't function without her morning cup.
او یک معتادِ واقعی قهوه است و بدون فنجان قهوهی صبحش نمی تواند کار کند.
اصلی، بزرگ، عمده، عنوان، بالا، جلو، پیش، بالاسر، صدر، ارشد، سرور
Our head engineer oversaw the entire bridge construction project.
مهندس ارشد ما بر کل پروژهی ساخت پل نظارت داشت.
Our head office is in Tehran.
ادارهی مرکزی ما در تهران است.
head sails
بادبان های جلو
(بهسمت چیزی یا جایی) رفتن، رهسپار شدن، پیش رفتن
(در اندازهگیری درازا) یک سر و گردن
(کشتیرانی) درحالیکه سینهی کشتی بیشتر در آب فرورفته است تا عقب آن
1- (کورک و دمل و غیره) سرباز کردن 2- به اوج رسیدن، بحرانی شدن
فهمیدن، درک کردن، فهماندن
(عامیانه - ناپسند) آلت جنسی دیگری را به دهان گرفتن
(از شرم) سربهزیر شدن، چهرهی خود را پنهان کردن
کاملاً بهتر (یا بلندتر یا والاتر و غیره)
(عامیانه) بپا!، مواظب باش، هشدار!
(با وجود خطر، گرفتاری مالی و...) خود را سر پا نگه داشتن، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن
خونسردی خود را از دست دادن، دستپاچه شدن
خود را باختن، خونسردی خود را از دست دادن، غیرعاقلانه رفتار کردن، گیج شدن
جلو رفتن، پیشرفت کردن (علیرغم دشواری و مشکلات)
(not) make heads or tails of something
فهمیدن، درک کردن، سر درآوردن از چیزی (معمولاً بهصورت منفی میآید)
به مسئولیت کسی، جزو وظایف یا گرفتاریهای کسی
(بعد از فعل میآید) سرکسی را خوردن (یا بردن)
(عامیانه) دیوانه، خل، یاوهسرا
1- مشکل، خارج از فهم کسی 2- بدون رعایت سلسله مراتب (به مقامات بالاتر مراجعه کردن)
مشورت کردن، هماندیشی کردن
در سر پروراندن (طرح یا اندیشه و غیره)
1- گیج کردن، تحتتأثیر (الکل و غیره) قرار دادن 2- مغرور کردن، غره کردن
گل گفتی، زدی تو خال (حق مطلب را به درستی ادا کردن) ( وضعیت مشکلی را بهصورت دقیق شرح دادن)
مغزتو به کار بنداز، از اون کلهی پوکت استفاده کن، مختو به کار بنداز
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «head» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/head