با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!
دریافت هدیه

    Coconut

    ˈkoʊkənʌt ˈkəʊkənʌt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      coconuts

    توضیحات

    cocoanut املای قدیمی (old-fashioned) این واژه است.

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable B1
    coconut, نارگیل
    گیاه‌شناسی نارگیل
    لیست واژگان گیاه شناسی به انگلیسی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - coconut shell
    - پوست نارگیل
    - I like the taste of the fresh coconut.
    - طعم نارگیل تازه را دوست دارم.
    noun uncountable
    گوشت نارگیل
    - You can also add coconut to the mixture if you like.
    - در صورت تمایل می‌توانید گوشت نارگیل را نیز به مخلوط اضافه کنید.
    - I added green chillies, asafoetida, and grated coconut to the mixture.
    - فلفل سبز، آنقوزه و نارگیل رنده‌شده را به مخلوط اضافه کردم.
    noun uncountable
    الیاف نارگیل
    - These new boots are actually made from coconut and hemp.
    - این بوت‌های جدید در واقع از نارگیل و کنف ساخته شده‌اند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد coconut

    1. noun Large hard-shelled oval nut with a fibrous husk containing thick white meat surrounding a central cavity filled (when fresh) with fluid or milk
      Synonyms: cocoanut
    2. noun Tall palm tree bearing coconuts as fruits; widely planted throughout the tropics
      Synonyms: coconut-palm, coco-palm, coco, cocoa palm, coconut tree, cocos-nucifera
    3. noun The edible white meat of a coconut; often shredded for use in e.g. cakes and curries
      Synonyms: coconut meat

    ارجاع به لغت coconut

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «coconut» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/coconut

    لغات نزدیک coconut

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی