Invite

ɪnˈvaɪt ɪnˈvaɪt ɪnˈvaɪt ɪnˈvaɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • وجه وصفی حال:

    inviting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A1
دعوت کردن، طلبیدن، وعده گرفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He invited me to dinner.
- مرا به شام دعوت کرد.
- The managers were all invited to the meeting.
- همه‌ی مدیران را به جلسه دعوت کردند.
- We invited all the relatives over for lunch.
- همه‌ی خویشاوندان را برای نهار به خانه دعوت کردیم.
verb - transitive
خواندن، فراخوان کردن، فراخواندن، برخواندن، برخوان کردن، خواستار شدن، درخواست کردن
- to invite questions and discussion
- خواستار پرسش و بحث شدن
- He invited me to give my views.
- از من خواست که نظرم را بگویم.
verb - transitive
منجر شدن به، انگیزاندن، سبب شدن، وسوسه کردن
- Don't invite theft by leaving your key in the car!
- با گذاشتن کلید در ماشین انگیزه‌ی دزدی به وجود نیاورید!
- actions that may invite scandal
- اعمالی که ممکن است به افتضاح بکشد
verb - transitive
وعده دادن
verb - transitive
مهمان کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد invite

  1. verb ask to do something socially
    Synonyms: allure, appeal to, attract, beg, bid, bring on, call, command, countenance, court, draw, encourage, entice, entreat, give invitation, have in, have over, include as guest, insist, inveigle, invitation, issue, lead, lure, persuade, petition, ply, pray, press, prevail on, propose, provoke, request, send invitation, solicit, suggest, summon, supplicate, tempt, toll, urge, vamp, welcome, woo
    Antonyms: reject

لغات هم‌خانواده invite

ارجاع به لغت invite

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «invite» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/invite

لغات نزدیک invite

پیشنهاد بهبود معانی