آیکن بنر

بلک فرایدی - تا ۴۴٪ تخفیف

بلک فرایدی - تا ۴۴٪ تخفیف

خرید با تخفیف
آخرین به‌روزرسانی:

Court

kɔːrt kɔːt

گذشته‌ی ساده:

courted

شکل سوم:

courted

سوم‌شخص مفرد:

courts

وجه وصفی حال:

courting

شکل جمع:

courts

معنی court | جمله با court

noun countable uncountable B2

حقوق دادگاه، محکمه، هیئت قضایی

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده

The court dismissed the charges.

دادگاه اتهامات وارده را رد کرد.

I described to the court exactly what I saw.

دقیقاً آنچه را دیدم برای هیئت قضایی تعریف کردم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

This matter should be left to the court.

این قضیه باید به دادگاه ارجاع شود.

a divorce court

محکمه‌ی طلاق

noun countable B1

ورزش زمین (تنیس و غیره)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

Both off and on court, Hossein has acted like a gentleman.

هم در زمین بازی و هم در خارج از آن حسین رفتار رادمردانه‌ای داشته است.

The basketball court was crowded with players after school.

زمین بسکتبال بعداز مدرسه با بازیکنان شلوغ شده بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

an indoor court

زمین سرپوشیده

a tennis court

زمین تنیس

noun countable

انگلیسی بریتانیایی محوطه (روباز و میان چند ساختمان)

There were four buildings around the central court.

چهار ساختمان در اطراف محوطه‌ی مرکزی قرار داشتند.

The office building had a small court in the back that was used as a designated smoking area.

ساختمان اداری محوطه‌ی کوچکی در پشت داشت که به عنوان محل تعیین‌شده برای سیگار کشیدن از آن استفاده می‌شد.

noun countable uncountable

دربار، دیوان، بارگاه، درباریان

The king invited him to the court.

پادشاه او را به دربار دعوت کرد.

He spent years serving in the king’s court.

او سال‌ها در دربار سلطنتی خدمت کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a court jester

دلقک دربار

a court painter

نقاش درباری

noun singular

درباریان، اعیان و اشراف

The king’s court included ministers, advisors, and nobles.

درباریان پادشاه شامل وزرا، مشاوران و بزرگان بود.

He rose quickly in the court due to his political skills.

او به‌دلیل مهارت‌های سیاسی‌اش به‌سرعت در میان درباریان ترقی کرد.

verb - transitive

سعی در جلب ... کردن (تأیید و محبت و حمایت و غیره)

The politician is trying to court voters by promising lower taxes.

این سیاستمدار در تلاش است تا با وعده‌ی مالیات‌های کمتر، حمایت رأی‌دهندگان را جلب کند.

The new restaurant is trying to court customers by offering free appetizers.

رستوران جدید با ارائه‌ی پیش‌غذای رایگان سعی در جلب مشتریان دارد.

verb - transitive

جلب کردن، کسب کردن، به‌دست آوردن، جذب کردن، دنبال کردن

As a result of that success, Chan is now being courted by major publishers and even by movie studios.

در نتیجه‌ی این موفقیت، اکنون ناشران بزرگ و حتی استودیوهای فیلم‌سازی دنبال چان هستند.

He has been courting success for a long time.

او مدت زیادی است که به دنبال موفقیت بوده است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to court publicity

دنبال شهرت رفتن

verb - transitive

به جان خریدن، به خطر انداختن

Climbing the unstable cliff without equipment is courting death.

صعود از صخره‌ی ناپایدار بدون تجهیزات، به جان خریدن مرگ است.

He was courting trouble by provoking the dog.

او با تحریک کردن سگ، خود را به دردسر انداخت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Don't court trouble!

پی دردسر نرو!

verb - intransitive verb - transitive

قدیمی محبت کسی را جلب کردن، عشق کسی را به دست آوردن، با هم بودن (دختر و پسر)، عشق‌بازی کردن

He courted the girl and then married her.

به دختر اظهار عشق کرد؛ سپس او را گرفت.

We courted for two years before getting married.

قبل از ازدواج دو سال با هم بودیم.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد court

  1. noun ruler’s attendants
    Synonyms:
    staff retinue entourage suite train royal household cortege lords and ladies hall palace castle
  1. noun judicial system
    Synonyms:
  1. noun building for legal proceedings
    Synonyms:
    courthouse courtroom bench bar tribunal city hall hall of justice law court municipal building county courthouse justice building federal building
  1. noun wooing
  1. verb fawn over, pay attention to
    Antonyms:

Collocations

appear in court

در دادگاه حاضر شدن

go to court

به دادگاه رجوع کردن، به دادگاه شکایت کردن، دادخواهی کردن

in one's court

1- (تنیس و بسکتبال و غیره) در نیمه‌ی زمین خود 2- در اختیار و کنترل شخصی

off court

در بیرون زمین بازی، در خارج

on court

در زمین بازی، هنگام مسابقه

Collocations بیشتر

pay court to

1- خواستگاری کردن، مهرجویی کردن، نامزد بازی کردن 2- منت کشیدن، تملق گفتن

criminal court

دادگاه جنایی

Idioms

hold court

1- دربار برپا کردن 2- معرکه گرفتن، مرکز توجه شدن

laugh (someone) out of court

مفتضح کردن، از میدان بدر کردن

out of court

1- بدون مراجعه به دادگاه (و از طریق مصالحه یا کدخدا منشی) 2- کم اهمیت، ناچیز

pay court to

1- خواستگاری کردن، مهرجویی کردن، نامزد بازی کردن 2- منت کشیدن، تملق گفتن

the ball is in your court

تصمیم با توئه، به خودت بستگی داره، نوبت توئه که عمل کنی

Idioms بیشتر

crown court

(انگلیس و ولز) دادگاه جنایی (که قاضی و هیئت داوران دارد)

laugh out of court

جدی نگرفتن، با تمسخر مردود شمردن

سوال‌های رایج court

گذشته‌ی ساده court چی میشه؟

گذشته‌ی ساده court در زبان انگلیسی courted است.

شکل سوم court چی میشه؟

شکل سوم court در زبان انگلیسی courted است.

شکل جمع court چی میشه؟

شکل جمع court در زبان انگلیسی courts است.

وجه وصفی حال court چی میشه؟

وجه وصفی حال court در زبان انگلیسی courting است.

سوم‌شخص مفرد court چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد court در زبان انگلیسی courts است.

ارجاع به لغت court

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «court» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/court

لغات نزدیک court

پیشنهاد بهبود معانی