آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۲ آبان ۱۴۰۴

    Court

    kɔːrt kɔːt

    گذشته‌ی ساده:

    courted

    شکل سوم:

    courted

    سوم‌شخص مفرد:

    courts

    وجه وصفی حال:

    courting

    شکل جمع:

    courts

    معنی court | جمله با court

    noun countable uncountable B2

    حقوق دادگاه، محکمه، هیئت قضایی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

    مشاهده

    The court dismissed the charges.

    دادگاه اتهامات وارده را رد کرد.

    I described to the court exactly what I saw.

    دقیقاً آنچه را دیدم برای هیئت قضایی تعریف کردم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    This matter should be left to the court.

    این قضیه باید به دادگاه ارجاع شود.

    a divorce court

    محکمه‌ی طلاق

    noun countable B1

    ورزش زمین (تنیس و غیره)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    Both off and on court, Hossein has acted like a gentleman.

    هم در زمین بازی و هم در خارج از آن حسین رفتار رادمردانه‌ای داشته است.

    The basketball court was crowded with players after school.

    زمین بسکتبال بعداز مدرسه با بازیکنان شلوغ شده بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    an indoor court

    زمین سرپوشیده

    a tennis court

    زمین تنیس

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی محوطه (روباز و میان چند ساختمان)

    There were four buildings around the central court.

    چهار ساختمان در اطراف محوطه‌ی مرکزی قرار داشتند.

    The office building had a small court in the back that was used as a designated smoking area.

    ساختمان اداری محوطه‌ی کوچکی در پشت داشت که به عنوان محل تعیین‌شده برای سیگار کشیدن از آن استفاده می‌شد.

    noun countable uncountable

    دربار، دیوان، بارگاه، درباریان

    The king invited him to the court.

    پادشاه او را به دربار دعوت کرد.

    He spent years serving in the king’s court.

    او سال‌ها در دربار سلطنتی خدمت کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a court jester

    دلقک دربار

    a court painter

    نقاش درباری

    noun singular

    درباریان، اعیان و اشراف

    The king’s court included ministers, advisors, and nobles.

    درباریان پادشاه شامل وزرا، مشاوران و بزرگان بود.

    He rose quickly in the court due to his political skills.

    او به‌دلیل مهارت‌های سیاسی‌اش به‌سرعت در میان درباریان ترقی کرد.

    verb - transitive

    سعی در جلب ... کردن (تأیید و محبت و حمایت و غیره)

    The politician is trying to court voters by promising lower taxes.

    این سیاستمدار در تلاش است تا با وعده‌ی مالیات‌های کمتر، حمایت رأی‌دهندگان را جلب کند.

    The new restaurant is trying to court customers by offering free appetizers.

    رستوران جدید با ارائه‌ی پیش‌غذای رایگان سعی در جلب مشتریان دارد.

    verb - transitive

    جلب کردن، کسب کردن، به‌دست آوردن، جذب کردن، دنبال کردن

    As a result of that success, Chan is now being courted by major publishers and even by movie studios.

    در نتیجه‌ی این موفقیت، اکنون ناشران بزرگ و حتی استودیوهای فیلم‌سازی دنبال چان هستند.

    He has been courting success for a long time.

    او مدت زیادی است که به دنبال موفقیت بوده است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to court publicity

    دنبال شهرت رفتن

    verb - transitive

    به جان خریدن، به خطر انداختن

    Climbing the unstable cliff without equipment is courting death.

    صعود از صخره‌ی ناپایدار بدون تجهیزات، به جان خریدن مرگ است.

    He was courting trouble by provoking the dog.

    او با تحریک کردن سگ، خود را به دردسر انداخت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Don't court trouble!

    پی دردسر نرو!

    verb - intransitive verb - transitive

    قدیمی محبت کسی را جلب کردن، عشق کسی را به دست آوردن، با هم بودن (دختر و پسر)، عشق‌بازی کردن

    He courted the girl and then married her.

    به دختر اظهار عشق کرد؛ سپس او را گرفت.

    We courted for two years before getting married.

    قبل از ازدواج دو سال با هم بودیم.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد court

    1. noun yard, garden of building
      Synonyms:
      yard garden square plaza courtyard enclosure patio compass close forum street quadrangle quad piazza curtilage cloister
    1. noun ruler’s attendants
      Synonyms:
      staff retinue entourage suite train royal household cortege lords and ladies hall palace castle
    1. noun judicial system
      Synonyms:
      justice tribunal judge bench bar forum session law court magistrate court of justice seat of judgment kangaroo court
    1. noun building for legal proceedings
      Synonyms:
      courthouse courtroom bench bar tribunal city hall hall of justice law court municipal building county courthouse justice building federal building
    1. noun wooing
      Synonyms:
      attention love address suit respects homage
    1. verb fawn over, pay attention to
      Synonyms:
      date woo chase pursue follow attract charm captivate entice flatter invite please seek solicit cultivate beseech entreat importune praise spoon spark go with take out go out with go steady go together sweetheart grovel pander to bootlick curry favor pay court to pay addresses to make time with make love to gallant serenade allure seek the hand of ask in marriage bid propose pop the question make overture set one’s cap
      Antonyms:
      ignore disregard

    Collocations

    appear in court

    در دادگاه حاضر شدن

    go to court

    به دادگاه رجوع کردن، به دادگاه شکایت کردن، دادخواهی کردن

    in one's court

    1- (تنیس و بسکتبال و غیره) در نیمه‌ی زمین خود 2- در اختیار و کنترل شخصی

    off court

    در بیرون زمین بازی، در خارج

    on court

    در زمین بازی، هنگام مسابقه

    Collocations بیشتر

    pay court to

    1- خواستگاری کردن، مهرجویی کردن، نامزد بازی کردن 2- منت کشیدن، تملق گفتن

    criminal court

    دادگاه جنایی

    Idioms

    hold court

    1- دربار برپا کردن 2- معرکه گرفتن، مرکز توجه شدن

    laugh (someone) out of court

    مفتضح کردن، از میدان بدر کردن

    out of court

    1- بدون مراجعه به دادگاه (و از طریق مصالحه یا کدخدا منشی) 2- کم اهمیت، ناچیز

    pay court to

    1- خواستگاری کردن، مهرجویی کردن، نامزد بازی کردن 2- منت کشیدن، تملق گفتن

    the ball is in your court

    تصمیم با توئه، به خودت بستگی داره، نوبت توئه که عمل کنی

    Idioms بیشتر

    crown court

    (انگلیس و ولز) دادگاه جنایی (که قاضی و هیئت داوران دارد)

    laugh out of court

    جدی نگرفتن، با تمسخر مردود شمردن

    سوال‌های رایج court

    گذشته‌ی ساده court چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده court در زبان انگلیسی courted است.

    شکل سوم court چی میشه؟

    شکل سوم court در زبان انگلیسی courted است.

    شکل جمع court چی میشه؟

    شکل جمع court در زبان انگلیسی courts است.

    وجه وصفی حال court چی میشه؟

    وجه وصفی حال court در زبان انگلیسی courting است.

    سوم‌شخص مفرد court چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد court در زبان انگلیسی courts است.

    ارجاع به لغت court

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «court» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/court

    لغات نزدیک court

    • - courser
    • - coursing
    • - court
    • - court bouillon
    • - court card
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    would worth wrangle worn word order worship woofer wold wolf with that winner wildly wield wonderful who's وزغ عبرت کایاک عاج کره‌خر کوکائین کیکاووس گرگ‌ومیش انبردست عنبر نهنگ عنبر غر زدن غرغرو غالب مغلوب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.