گذشتهی ساده:
courtedشکل سوم:
courtedسومشخص مفرد:
courtsوجه وصفی حال:
courtingشکل جمع:
courtsحقوق دادگاه، محکمه، هیئت قضایی
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی حقوق
The court dismissed the charges.
دادگاه اتهامات وارده را رد کرد.
I described to the court exactly what I saw.
دقیقاً آنچه را دیدم برای هیئت قضایی تعریف کردم.
This matter should be left to the court.
این قضیه باید به دادگاه ارجاع شود.
a divorce court
محکمهی طلاق
ورزش زمین (تنیس و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a tennis court
زمین تنیس
Both off and on court, Hossein has acted like a gentleman.
هم در زمین بازی و هم در خارج از آن حسین رفتار رادمردانهای داشته است.
an indoor court
زمین سرپوشیده
انگلیسی بریتانیایی محوطه (روباز و میان چند ساختمان)
There were four buildings around the central court.
چهار ساختمان در اطراف محوطهی مرکزی قرار داشتند.
The office building had a small court in the back that was used as a designated smoking area.
ساختمان اداری محوطهی کوچکی در پشت داشت که به عنوان محل تعیینشده برای سیگار کشیدن از آن استفاده میشد.
دربار، دیوان، بارگاه، درباریان
The king invited him to the court.
پادشاه او را به دربار دعوت کرد.
a court jester
دلقک دربار
a court painter
نقاش درباری
سعی در جلب ... کردن (تأیید و محبت و حمایت و غیره)
The politician is trying to court voters by promising lower taxes.
این سیاستمدار در تلاش است تا با وعدهی مالیاتهای کمتر، حمایت رأیدهندگان را جلب کند.
The new restaurant is trying to court customers by offering free appetizers.
رستوران جدید با ارائهی پیشغذای رایگان سعی در جلب مشتریان دارد.
دنبال ... رفتن، به پیشواز ... رفتن، پذیرای ... شدن
to court publicity
دنبال شهرت رفتن
As a result of that success, Chan is now being courted by major publishers and even by movie studios.
در نتیجهی این موفقیت، اکنون ناشران بزرگ و حتی استودیوهای فیلمسازی دنبال چان هستند.
He has been courting success for a long time.
او مدت زیادی است که به دنبال موفقیت بوده است.
Don't court trouble!
پی دردسر نرو!
قدیمی محبت کسی را جلب کردن، عشق کسی را به دست آوردن، با هم بودن (دختر و پسر)، عشقبازی کردن
He courted the girl and then married her.
به دختر اظهار عشق کرد؛ سپس او را گرفت.
We courted for two years before getting married.
قبل از ازدواج دو سال با هم بودیم.
در دادگاه حاضر شدن
به دادگاه رجوع کردن، به دادگاه شکایت کردن، دادخواهی کردن
1- (تنیس و بسکتبال و غیره) در نیمهی زمین خود 2- در اختیار و کنترل شخصی
در بیرون زمین بازی، در خارج
در زمین بازی، هنگام مسابقه
1- خواستگاری کردن، مهرجویی کردن، نامزد بازی کردن 2- منت کشیدن، تملق گفتن
1- دربار برپا کردن 2- معرکه گرفتن، مرکز توجه شدن
مفتضح کردن، از میدان بدر کردن
1- بدون مراجعه به دادگاه (و از طریق مصالحه یا کدخدا منشی) 2- کم اهمیت، ناچیز
1- خواستگاری کردن، مهرجویی کردن، نامزد بازی کردن 2- منت کشیدن، تملق گفتن
تصمیم با توئه، به خودت بستگی داره، نوبت توئه که عمل کنی
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «court» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/court