Bench

bentʃ bentʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    benched
  • شکل سوم:

    benched
  • سوم‌شخص مفرد:

    benches
  • وجه وصفی حال:

    benching
  • شکل جمع:

    benches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
نیمکت، جای ویژه، صندلی یا نیمکت قایق،نیمکتی که بازیکنان رزرو گروه یا تیم روی آن می نشینند، بازیکن ذخیره

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- Old men were sitting on park benches.
- پیرمردان روی نیمکت‌های پارک نشسته بودند.
noun countable
کرسی قضاوت، جایگاه قاضی (در دادگاه)، مسند قضاوت، قضات، دادگاه، محکمه ی عدالت، (در مورد مقامات عالی) مسند، مقام، صاحب منصبان
- Something that shakes the judges from their benches.
- آنچه که قضات را در مسند خود به لرزه در می‌آورد.
- Please address your remarks to the bench.
- لطفاً دادگاه را مخاطب قرار دهید.
noun countable
(کارگاه های مکانیکی و غیره) میزکار، میز زیرین دستگاه، میزی که ابزار را روی آن قرار می دهند، آزمایشگاه
noun countable
زمین مسطح (تراس) در کنار رودخانه، (در مسابقات زیبایی سگ و گربه) سکوب که حیوان را روی آن قرار می دهند، (در معدن) تاقچه
verb - transitive
نیمکت دار کردن، نیمکت گذاشتن، روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یا نشاندن، بر کرسی نشستن
verb - intransitive
تشکیل نیمکت توسط فرآیندهای طبیعی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bench

  1. noun furniture for sitting
    Synonyms: bank, chair, form, lawn seat, pew, seat, settee, settle, stall
  2. noun large table
    Synonyms: board, counter, desk, easel, ledge, shelf, trestle, workbench, work table
  3. noun group of judges
    Synonyms: court, courtroom, judiciary, magistrate, the bar, tribunal, your honors

Idioms

  • on the bench

    1- رئیس دادگاه، در مسند قضاوت 2- (ورزش) ورزشکار ذخیره

ارجاع به لغت bench

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bench» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bench

لغات نزدیک bench

پیشنهاد بهبود معانی