با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Stall

stɒːl stɔːl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    stalled
  • شکل سوم:

    stalled
  • سوم شخص مفرد:

    stalls
  • وجه وصفی حال:

    stalling
  • شکل جمع:

    stalls

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B2
    دکه، غرفه، کیوسک، (در ترکیب) –فروشی
    • - a coffee stall
    • - دکه‌ی قهوه‌فروشی
    • - a newspaper stall
    • - روزنامه‌فروشی
  • noun countable
    اتاقک (در اصطبل)
    • - Each of the horses is kept in his own stall.
    • - هر یک از اسبان را در اتاقک خودش نگه می‌دارند.
    • - The horse was resting in its stall.
    • - اسب در اتاقکش استراحت می‌کرد.
  • noun countable
    اتاقک، کابین (قسمت کوچکی از اتاق که با دیوار یا پرده از قسمت اصلی اتاق جدا می‌شود)
    • - She found a quiet stall in the library to study.
    • - اتاقک آرامی در کتابخانه برای مطالعه پیدا کرد.
    • - The bathroom stall was occupied, so I had to wait in line.
    • - کابین حمام پر بود، بنابراین مجبور شدم در صف منتظر بمانم.
  • plural
    نیمکت‌ها (در کلیسا) (محصور در نرده) (the stalls)
    • - The stalls in the church were crafted from dark mahogany.
    • - نیمکت‌های کلیسا از چوب ماهون تیره ساخته شده بودند.
    • - The congregation settled into the stalls, ready to listen to the sermon.
    • - جماعت در نیمکت‌ها مستقر شدند و آماده‌ی شنیدن خطبه بودند.
  • noun
    انگلیسی بریتانیایی سینما و تئاتر صندلی جلو (یا ردیف اول)، لژ (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)
    • - two seats in the stalls
    • - دو صندلی لژ
    • - The stalls were filled with eager theater-goers waiting for the show to begin.
    • - صندلی‌های جلو پر از تماشاگران مشتاق تئاتر بود که منتظر شروع نمایش بودند.
  • verb - intransitive verb - transitive
    خاموش شدن، از کار افتادن، متوقف کردن (موتور و اتومبیل)، خاموش کردن، متوقف کردن (راننده) (موتور و اتومبیل)
    • - The engine kept stalling.
    • - موتور مدام خاموش می‌شد.
    • - The driver accidentally stalled the car while trying to park.
    • - راننده ماشین را هنگام پارک کردن به طور تصادفی متوقف کرد.
  • verb - intransitive verb - transitive
    به تأخیر انداختن، تعلل کردن، این‌پاوآن‌پا، طفره رفتن، وقت‌کشی کردن (در جواب دادن و غیره)، از جواب دادن طفره رفتن
    • - The man who owed him money kept stalling.
    • - مردی که به او پول بدهکار بود مدام طفره می‌رفت.
    • - She tried to stall for time by asking irrelevant questions.
    • - او سعی کرد با پرسیدن سؤالات بی‌ربط وقت‌کشی کند.
  • verb - intransitive verb - transitive
    متوقف کردن، متوقف شدن (مذاکره و غیره)
    • - She tried to stall the meeting.
    • - او سعی کرد جلسه را متوقف کند.
    • - The two sides could not come to an agreement, causing the negotiations to stall.
    • - دو طرف نتوانستند به توافق برسند و باعث شد مذاکرات متوقف شود.
  • noun countable
    جای پارک (خط‌کشی‌شده)
    • - I found a vacant stall near the entrance.
    • - نزدیک در ورودی جای پارک خالی پیدا کردم.
    • - I parked in a handicap stall by mistake.
    • - اشتباهی در جای پارک افراد ناتوان پارک کردم.
  • noun countable
    پزشکی انگشتی (محافظ) (برای انگشت دست یا پا)
    • - The stall on her toe helped alleviate the pain while she walked.
    • - انگشتی روی انگشت پای او به کاهش درد در حین راه رفتن کمک کرد.
    • - The doctor recommended using a stall to cover the wound on his finger.
    • - دکتر توصیه کرد از انگشتی برای پوشاندن زخم روی انگشتش استفاده کند.
  • verb - transitive
    در اتاقک نگهداری کردن (در اصطبل) (اسب و غیره)
    • - The horse was stalled separately.
    • - اسب را جداگانه در اتاقک اصطبل نگهداری کردند.
    • - The jockey stalled his horse.
    • - چابک‌سوار اسبش را در اتاقک نگهداری کرد.
  • verb - intransitive verb - transitive
    باعث افت سرعت ... شدن، باعث افت ... ارتفاع شدن، افت سرعت پیدا کردن، افت ارتفاع پیدا کردن (هواپیما)
    • - The pilot accidentally stalled the airplane.
    • - خلبان به طور تصادفی باعث افت سرعت هواپیما شد.
    • - Strong winds can stall a small aircraft during takeoff.
    • - بادهای شدید می‌توانند باعث افت ارتفاع هواپیمای کوچک هنگام برخاستن از زمین شوند.
  • noun
    واماندگی، دکروشاژ (وضعیتی که در آن جریان هوا از لایه‌ی مرزی سطح برآیِ هواپیما (مانند بال‌ها) جدا می‌شود)
    • - The aircraft's stall speed was higher than anticipated.
    • - سرعت واماندگی هواپیما بالاتر از حد انتظار بود.
    • - The pilot was able to recover from the stall just in time.
    • - خلبان توانست به‌موقع از دکروشاژ نجات پیدا کند.
  • noun
    طفره‌روی
    • - The employee's constant stalls were beginning to annoy his boss.
    • - طفره‌روی‌های مداوم این کارمند داشت رئیسش را اذیت می‌کرد.
    • - The politician used a stall to avoid answering the question.
    • - این سیاستمدار برای پرهیز از پاسخ دادن به این پرسش از طفره‌روی استفاده کرد.
  • noun
    خاموش شدن (عمل)، خاموشی (موتور و غیره)
    • - The car went into a stall.
    • - اتومبیل خاموش شد.
    • - The car's engine suddenly came to a stall in the middle of the highway.
    • - موتور خودرو ناگهان در وسط بزرگراه دچار خاموشی شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد stall

  1. verb delay for own purposes
    Synonyms: arrest, avoid the issue, beat around the bush, brake, check, die, drag one’s feet, equivocate, fence, filibuster, halt, hamper, hedge, hinder, hold off, interrupt, not move, play for time, postpone, prevaricate, put off, quibble, shut down, slow, slow down, stand, stand off, stand still, stay, still, stonewall, stop, suspend, take one’s time, tarry, temporize
    Antonyms: advance, allow, further, help

ارجاع به لغت stall

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «stall» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/stall

لغات نزدیک stall

پیشنهاد بهبود معانی