با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Allow

əˈlaʊ əˈlaʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    allowed
  • شکل سوم:

    allowed
  • سوم‌شخص مفرد:

    allows
  • وجه وصفی حال:

    allowing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
اجازه دادن، رخصت دادن، مجاز دانستن، جایز شمردن، اجازه ی ورود دادن، روا دانستن، پسندیدن، ترخیص کردن، پسندیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- Allow me to go.
- اجازه بدهید بروم.
- Cigarette smoking is not allowed.
- سیگار کشیدن مجاز نیست.
- Dogs are not allowed here.
- ورود سگ در اینجا مجاز نیست.
verb - transitive
گذاشتن، بهره دادن، سود دادن
- Please allow us to listen.
- لطفاً بگذارید گوش بدهیم.
- Allow at least an hour for lunch.
- لااقل یک ساعت برای ناهار وقت بگذارید.
verb - transitive
پذیرفتن، اذعان کردن، قبول کردن، تصدیق کردن
- We must allow that lack of money affects marriage.
- باید بپذیریم که نداشتن پول در ازدواج مؤثر است.
verb - intransitive
امکان دادن، ممکن ساختن، معتبر دانستن
verb - intransitive
فرصت دادن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد allow

  1. verb admit; acknowledge
    Synonyms: acquiesce, avow, concede, confess, grant, let on, own
    Antonyms: deny, refuse, reject
  2. verb permit an action
    Synonyms: accord, accredit, admit, approve, authorize, bear, be big, be game for, brook, certify, commission, consent, empower, endorse, endure, favor, free up, give a blank check, give carte blanche, give leave, give permission, give the go-ahead, give the green light, go along with, grant permission, hear of, hold with, indulge, let, license, live with, oblige, okay, pass, pass on, put up with, recognize, release, sanction, sit still for, stand, suffer, support, take kindly to, tolerate, warrant
    Antonyms: deny, disallow, disapprove, forbid, prohibit, protest, refuse, reject, resist, withstand
  3. verb set aside
    Synonyms: admeasure, allocate, allot, apportion, assign, deduct, give, grant, lot, mete, provide, remit, spare
    Antonyms: hold, keep

Phrasal verbs

  • to allow for

    به حساب آوردن، منظور کردن، در نظر گرفتن

  • to allow (of)

    1- نتیجه گرفتن، استنتاج کردن 2- روا داشتن، اجازه دادن

ارجاع به لغت allow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «allow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/allow

لغات نزدیک allow

پیشنهاد بهبود معانی