گذشتهی ساده:
haltedشکل سوم:
haltedسومشخص مفرد:
haltsوجه وصفی حال:
haltingایست، مکث، درنگ، سکته، ایست کردن، مکث کردن، لنگیدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the guard cried, "halt or I'll fire"
نگهبان فریاد زد: «ایست. والا آتش میکنم.»
Suddenly the car halted.
اتومبیل ناگهان از حرکت ایستاد.
They called a halt to hostilities.
آنان دستور دادند دشمنیها قطع شود.
The old man was walking haltingly.
پیرمرد لنگانولرزان راه میرفت.
to halt in one's speech
در سخن مکث و تردید کردن
the young poet's halting verse
شعر ناموزون شاعر جوان
متوقف کردن، بند آوردن
دستور ایست دادن، (موقت) قطع فعالیت کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «halt» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/halt