فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Freeze

friːz friːz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    froze
  • شکل سوم:

    frozen
  • سوم شخص مفرد:

    freezes
  • وجه وصفی حال:

    freezing
  • شکل جمع:

    freezes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive B1
    منجمد شدن، مسدود شدن با یخ، بی حرکت شدن، فلج شدن، قادر به انجام کاری نبودن، خشک شدن، یخ زدن، میخکوب شدن
    • - The freeze destroyed the crop.
    • - یخ‌بندان محصولات را از بین برد.
    • - Freeze! or I'll shoot!
    • - بی‌حرکت! و الا شلیک می‌کنم!
    • - I froze with terror.
    • - از ترس خشکم زد.
    • - The wheels were frozen to the ground.
    • - (در اثر یخ‌بندان) چرخ‌ها به زمین چسبیده بود.
    • - I am freezing cold.
    • - خیلی سردم است (دارم از سرما یخ می‌زنم).
    • - The milk began to freeze.
    • - شیر شروع به یخ بستن کرد.
    • - The water pipe froze.
    • - لوله‌ی آب یخ زد.
    • - Water freezes in cold weather.
    • - آب در هوای سرد یخ می‌بندد.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • verb - transitive
    منجمد کردن، بی‌حرکت ساختن، بی اندازه سرد کردن، سرما زده کردن، در اثر سرمازدگی مردن، متوقف کردن، ثابت کردن(قیمت ها و...)
    • - The government has ordered a freeze on wages and prices.
    • - دولت دستور داده است که مزدها و قیمت‌ها ثابت بماند.
    • - Drug traffickers' bank accounts were frozen.
    • - حساب‌های بانکی فروشندگان مواد مخدر را مسدود کردند.
    • - I froze the rest of the fish.
    • - بقیه‌ی گوشت ماهی را گذاشتیم یخ بزند.
    • - They agreed to freeze the production on nuclear bombs.
    • - آنان توافق کردند که تولید بمب‌های اتمی را متوقف کنند.
    • - Brokers and middlemen should be frozen out of the fruit market.
    • - دست دلال‌ها و واسطه‌ها باید از بازار میوه قطع شود.
  • noun countable
    انجماد، یخ زدگی،، یخ بندان، سردی، نگاه داری مواد خوراکی و نوشابه در جای سرد، یخچال، سرد کننده
    • - freezing weather
    • - هوایی بسیار سرد (یخ‌بندان)
    • - frozen meat
    • - گوشت یخ‌زده
    • - Our pool is frozen over thinly.
    • - روی حوض ما یخ نازکی بسته است.
    • - Freeze can crack the pipes.
    • - یخ‌زدگی می‌تواند لوله‌ها را بترکاند.
    • - freezing point
    • - نقطه‌ی انجماد
    • - It is freezing outside.
    • - هوای بیرون مثل یخ است.
    • - a frozen lake
    • - دریاچه‌ی یخ‌بسته
    • - The freeze lasted until Nowruz.
    • - سرمای شدید تا نوروز ادامه داشت.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • noun countable
    توقف تولید و آزمایش و استقرار تسلیحات نظامی
    • - the nuclear test freeze
    • - توقف (ایستانش) آزمایش‌های هسته‌ای
  • noun countable
    پرورش گوسفند و صدور آن‌ها به خارج
  • noun countable
    زندان
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد freeze

  1. verb make cold enough to become solid
    Synonyms: benumb, bite, chill, chill to the bone, congeal, frost, glaciate, harden, ice over, ice up, nip, pierce, refrigerate, solidify, stiffen
    Antonyms: boil, heat
  2. verb stop
    Synonyms: dampen, depress, discourage, dishearten, fix, hold up, inhibit, peg, suspend
    Antonyms: continue, go

Phrasal verbs

  • freeze (on) to

    (عامیانه) چسبیدن به، انگل کسی شدن، رها نکردن

  • freeze out

    1- (گیاه و غیره) در اثر سرما مردن، از بین رفتن، یخ زدن، سرمازده شدن 2- (عامیانه- با سردی یا رفتار غیردوستانه و غیره) بیرون‌کردن، راه ندادن، اجازه‌ی شرکت ندادن

  • freeze over

    دارای لایه‌ای از یخ شدن، رویه بستن، یخ بستن

لغات هم‌خانواده freeze

ارجاع به لغت freeze

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «freeze» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/freeze

لغات نزدیک freeze

پیشنهاد بهبود معانی