فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Freeze

friːz friːz

گذشته‌ی ساده:

froze

شکل سوم:

frozen

سوم‌شخص مفرد:

freezes

وجه وصفی حال:

freezing

شکل جمع:

freezes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B1

منجمد شدن، مسدود شدن با یخ، بی حرکت شدن، فلج شدن، قادر به انجام کاری نبودن، خشک شدن، یخ زدن، میخکوب شدن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

The freeze destroyed the crop.

یخ‌بندان محصولات را از بین برد.

Freeze! or I'll shoot!

بی‌حرکت! و الا شلیک می‌کنم!

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I froze with terror.

از ترس خشکم زد.

The wheels were frozen to the ground.

(در اثر یخ‌بندان) چرخ‌ها به زمین چسبیده بود.

I am freezing cold.

خیلی سردم است (دارم از سرما یخ می‌زنم).

The milk began to freeze.

شیر شروع به یخ بستن کرد.

The water pipe froze.

لوله‌ی آب یخ زد.

Water freezes in cold weather.

آب در هوای سرد یخ می‌بندد.

verb - transitive

منجمد کردن، بی‌حرکت ساختن، بی اندازه سرد کردن، سرما زده کردن، در اثر سرمازدگی مردن، متوقف کردن، ثابت کردن(قیمت ها و...)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

The government has ordered a freeze on wages and prices.

دولت دستور داده است که مزدها و قیمت‌ها ثابت بماند.

Drug traffickers' bank accounts were frozen.

حساب‌های بانکی فروشندگان مواد مخدر را مسدود کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I froze the rest of the fish.

بقیه‌ی گوشت ماهی را گذاشتیم یخ بزند.

They agreed to freeze the production on nuclear bombs.

آنان توافق کردند که تولید بمب‌های اتمی را متوقف کنند.

Brokers and middlemen should be frozen out of the fruit market.

دست دلال‌ها و واسطه‌ها باید از بازار میوه قطع شود.

noun countable

انجماد، یخ زدگی،، یخ بندان، سردی، نگاه داری مواد خوراکی و نوشابه در جای سرد، یخچال، سرد کننده

freezing weather

هوایی بسیار سرد (یخ‌بندان)

frozen meat

گوشت یخ‌زده

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Our pool is frozen over thinly.

روی حوض ما یخ نازکی بسته است.

Freeze can crack the pipes.

یخ‌زدگی می‌تواند لوله‌ها را بترکاند.

freezing point

نقطه‌ی انجماد

It is freezing outside.

هوای بیرون مثل یخ است.

a frozen lake

دریاچه‌ی یخ‌بسته

The freeze lasted until Nowruz.

سرمای شدید تا نوروز ادامه داشت.

noun countable

توقف تولید و آزمایش و استقرار تسلیحات نظامی

the nuclear test freeze

توقف (ایستانش) آزمایش‌های هسته‌ای

noun countable

پرورش گوسفند و صدور آن‌ها به خارج

noun countable

زندان

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد freeze

  1. verb make cold enough to become solid
    Synonyms:
    chill harden solidify ice refrigerate bite stiffen frost congeal nip benumb chill to the bone ice over ice up glaciate pierce
    Antonyms:
    heat boil
  1. verb stop
    Synonyms:
    suspend hold up inhibit discourage depress dishearten dampen fix peg
    Antonyms:
    continue go

Phrasal verbs

freeze (on) to

(عامیانه) چسبیدن به، انگل کسی شدن، رها نکردن

freeze out

1- (گیاه و غیره) در اثر سرما مردن، از بین رفتن، یخ زدن، سرمازده شدن 2- (عامیانه- با سردی یا رفتار غیردوستانه و غیره) بیرون‌کردن، راه ندادن، اجازه‌ی شرکت ندادن

freeze over

دارای لایه‌ای از یخ شدن، رویه بستن، یخ بستن

لغات هم‌خانواده freeze

  • verb - intransitive
    freeze

ارجاع به لغت freeze

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «freeze» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/freeze

لغات نزدیک freeze

پیشنهاد بهبود معانی