با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Inhibit

ɪnˈhɪbɪt ɪnˈhɪbɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    inhibited
  • شکل سوم:

    inhibited
  • سوم شخص مفرد:

    inhibits
  • وجه وصفی حال:

    inhibiting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive C1
    باز داشتن و نهی کردن، منع کردن، مانع شدن، از بروز احساسات جلوگیری کردن
    • - A heavy tax load inhibits investment.
    • - بار سنگین مالیات جلو سرمایه‌گذاری را می‌گیرد.
    • - a people long inhibited by superstition
    • - مردمی که مدتها خرافات آنان را از پیشرفت بازداشته بود
    • - Shyness inhibited her from laughing.
    • - کم‌رویی او را از خنده بازمی‌داشت.
    • - He is so inhibited that he wouldn't take his clothes off even in the bathroom.
    • - او آن‌قدر کمرو است که در حمام هم لخت نمی‌شود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد inhibit

  1. verb restrict, prevent
    Synonyms: arrest, avert, bar, bit, bridle, check, constrain, cramp, curb, discourage, enjoin, faze, forbid, frustrate, hang up, hinder, hog-tie, hold back, hold down, hold in, impede, interdict, keep in, obstruct, outlaw, prohibit, put on brakes, repress, restrain, sandbag, stop, stymie, suppress, taboo, ward, withhold
    Antonyms: aid, allow, approve, assist, free, help

لغات هم‌خانواده inhibit

ارجاع به لغت inhibit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inhibit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inhibit

لغات نزدیک inhibit

پیشنهاد بهبود معانی