گذشتهی ساده:
wardedشکل سوم:
wardedسومشخص مفرد:
wardsوجه وصفی حال:
wardingشکل جمع:
wardsحفاظت، حراست، نگهبانی
(بیمارستان) بخش، اتاق
maternity ward
بخش زایمان
a 4-bed ward
اتاق چهار تختی
طفل صغیری که تحت قیومت باشد
محافظت کردن، نگهبانی کردن، حراست کردن
خنثی کردن، پس زدن، دفع کردن
He shielded his face with one hand to ward off my blows.
برای دفع ضربههای من یک دستش را جلو صورتش سپر کرد.
a magic charm to ward off evil eyes
طلسمی برای دور کردن چشم بد
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «ward» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ward