امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Ward

wɔːrd wɔːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    warded
  • شکل سوم:

    warded
  • سوم‌شخص مفرد:

    wards
  • وجه وصفی حال:

    warding
  • شکل جمع:

    wards

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B2
حفاظت، حراست، نگهبانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
noun countable
نگهبان
noun countable
(بیمارستان) بخش، اتاق
- maternity ward
- بخش زایمان
- a 4-bed ward
- اتاق چهار تختی
noun countable
طفل صغیری که تحت قیومت باشد
verb - transitive
محافظت کردن، نگهبانی کردن، حراست کردن
verb - transitive
خنثی کردن، پس زدن، دفع کردن
- He shielded his face with one hand to ward off my blows.
- برای دفع ضربه‌های من یک دستش را جلو صورتش سپر کرد.
- a magic charm to ward off evil eyes
- طلسمی برای دور کردن چشم بد
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ward

  1. noun district
    Synonyms:
    area canton department diocese division parish precinct quarter territory zone
  1. noun custody; person in one’s custody
    Synonyms:
    adopted child care charge child client dependent foster child godchild guardianship keeping minor orphan pensioner protection protégé protégée pupil safekeeping trust
  1. verb defend, guard
    Synonyms:
    avert avoid beat off block check deflect deter divert fend foil forestall frustrate halt hold off interrupt keep at arm’s length keep at bay keep off obviate parry preclude prevent rebuff rebut repel repulse rule out stave off stop stymie thwart turn turn aside turn away
    Antonyms:
    lay bare make vulnerable open

ارجاع به لغت ward

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ward» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ward

لغات نزدیک ward

پیشنهاد بهبود معانی