فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Precinct

ˈpriːsɪŋkt ˈpriːsɪŋkt

شکل جمع:

precincts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

اطراف و جوانب، محیط، حومه، محله، کوی، حوالی، ناحیه

in the precincts of the inn

در حوالی مسافرخانه

noun countable

(کلانتری - انتخابات) حوزه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

Ali will vote in the Javadieh precinct.

علی در حوزه‌ی جوادیه رأی خواهد داد.

noun countable

(اندیشه و غیره) قلمرو

beyond the precincts of human thought

ماورای قلمرو تخیل بشری

noun plural

فضای میان دو دیوار یا ساختمان، چهاردیواری

noun plural

انگلیسی بریتانیایی حیاط کلیسا، محوطه‌ی اطراف کلیسا

noun countable

انگلیسی بریتانیایی بخشی از شهر که در آن اتومبیل راه نمی دهند

noun countable

حد، مرز، حدود، بخش

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد precinct

  1. noun subdivision
    Synonyms:
    division section area district zone department community neighborhood development quarter ward tract province

ارجاع به لغت precinct

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «precinct» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/precinct

لغات نزدیک precinct

پیشنهاد بهبود معانی