Frustrate

ˈfrʌstreɪt frʌˈstreɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    frustrated
  • شکل سوم:

    frustrated
  • سوم‌شخص مفرد:

    frustrates
  • وجه وصفی حال:

    frustrating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adjective
خنثی کردن، هیچ کردن، باطل کردن، ناامید کردن، فکر کسی را خراب کردن، فاسدشدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- Heavy snow frustrated our plans.
- برف سنگین نقشه‌های ما را نقش بر آب کرد.
- The strike frustrated the government's efforts toward increasing production.
- اعتصاب، کوشش‌های دولت در زیادکردن تولید را بی‌اثر کرد.
- to frustrate an opponent
- حریف را درمانده کردن
- Some frustrated poets become teachers.
- برخی از شاعران سرخورده معلم ادبیات می‌شوند.
- Frustrating one's natural instincts could lead to psychological complications.
- سرکوب کردن غرایز طبیعی ممکن است منجر به پیچیدگی‌های روانی شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد frustrate

  1. verb thwart, disappoint
    Synonyms: annul, arrest, baffle, balk, bar, beat, block, cancel, check, circumvent, confront, conquer, counter, counteract, cramp, cramp one’s style, crimp, dash, dash one’s hope, defeat, depress, discourage, dishearten, foil, forbid, forestall, foul up, give the run around, halt, hang up, hinder, hold up, impede, inhibit, lick, negate, neutralize, nullify, obstruct, obviate, outwit, overcome, preclude, prevent, prohibit, render null and void, ruin, stump, stymie, upset the applecart
    Antonyms: aid, assist, cooperate, encourage, facilitate, help, support

ارجاع به لغت frustrate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «frustrate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/frustrate

لغات نزدیک frustrate

پیشنهاد بهبود معانی