گذشتهی ساده:
frustratedشکل سوم:
frustratedسومشخص مفرد:
frustratesوجه وصفی حال:
frustratingخنثی کردن، هیچ کردن، باطل کردن، ناامید کردن، فکر کسی را خراب کردن، فاسدشدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Heavy snow frustrated our plans.
برف سنگین نقشههای ما را نقش بر آب کرد.
The strike frustrated the government's efforts toward increasing production.
اعتصاب، کوششهای دولت در زیادکردن تولید را بیاثر کرد.
to frustrate an opponent
حریف را درمانده کردن
Some frustrated poets become teachers.
برخی از شاعران سرخورده معلم ادبیات میشوند.
Frustrating one's natural instincts could lead to psychological complications.
سرکوب کردن غرایز طبیعی ممکن است منجر به پیچیدگیهای روانی شود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «frustrate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/frustrate