با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Confront

kənˈfrʌnt kənˈfrʌnt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    confronted
  • شکل سوم:

    confronted
  • سوم‌شخص مفرد:

    confronts
  • وجه وصفی حال:

    confronting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C2
روبه‌رو شدن با، مواجهه دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- They confronted the accused with his accusers.
- متهم را با متهم‌کنندگان او روبه‌رو کردند.
- He confronted his opponent in every stage of the campaign.
- در تمام مراحل مبارزه جلو حریف خود ایستاد.
- His confrontation with the boss cost him his job.
- رودررویی او با رئیس به قیمت شغلش تمام شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد confront

  1. verb challenge
    Synonyms: accost, affront, beard, brave, call one’s bluff, come up against, dare, defy, encounter, face down, face up to, face with, flout, front, go one-on-one, go up against, make my day, meet, meet eyeball-to-eyeball, oppose, repel, resist, scorn, stand up to, tell off, withstand
    Antonyms: back down

ارجاع به لغت confront

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «confront» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/confront

لغات نزدیک confront

پیشنهاد بهبود معانی