ملاقات کردن، مواجه شدن
مصاف کردن، پاسخ دادن، روبهرو شدن با، از عهده برآمدن
He met the enemy on the plain of Chaldoran.
او در دشت چالدران با دشمن مصاف داد.
to meet disaster
با فاجعه روبهرو شدن
برخورد کردن، یافتن، معرفی شدن به، ملاقات کردن، تقاطع کردن
We met with their representatives for four hours.
ما چهار ساعت با نمایندگان آنها جلسه کردیم.
به هم خوردن، تماس حاصل کردن
هنگام ورود کسی یا چیزی حضور داشتن، پیشواز رفتن
(دید یا چشم و غیره) به هم دوخته شدن
گرد هم آمدن (برای معامله یا مذاکره وغیره)
The whole school met to hear the speech.
همهی مدرسه برای استماع سخنرانی آمده بودند.
تقاطع، اشتراک
درخور، مناسب، دلچسب، شایسته، مقتضی
جلسه، نشست، نشستگاه
a track meet
مسابقهی دو و میدانی
Their eyes met.
چشمان آنها به هم افتاد.
She met her death in a car accident.
او در یک تصادف اتومبیل کشته شد.
to meet a protest
به اعتراض رسیدگی کردن
to meet somebody's needs
نیاز کسی را برطرف کردن
to meet somebody's expectations
انتظارات کسی را برآوردن
His speech was met with cries of anger.
سخنرانی او با فریادهای حاکی از خشم روبهرو شد.
She met my angry words with a smile.
او در برابر حرفهای خشمآمیز من لبخند زد.
Can you meet your debts?
آیا میتوانی از عهدهی قرض های خود بربیایی؟
Iran and France will meet in a soccer match.
ایران و فرانسه در یک مسابقهی فوتبال با هم بازی خواهند کرد.
We are supposed to meet for lunch.
قرار است برای نهار با هم ملاقات کنیم.
At the party I met some interesting people.
در مهمانی با آدمهای جالبی آشنا شدم.
He met his future wife at a meat store.
او در یک فروشگاه گوشت با زن آیندهاش آشنا شد.
The two roads meet east of Mashhad.
آن دو جاده در شرق مشهد با هم تلاقی میکنند.
The ball met the rocket straight on.
توپ مستقیماً به راکت خورد.
Their hands met in the darkness.
در تاریکی دستان آنها با هم تماس حاصل کرد.
The hotel bus meets all the trains.
اتوبوس هتل، هنگام ورود همهی قطارها حضور دارد.
to meet a bus
پیشواز اتوبوس رفتن
I met him while I was waiting for a taxi.
هنگامی که منتظر تاکسی بودم به او برخوردم.
Hitler met him secretly.
هیتلر با او محرمانه دیدار کرد.
a formal meeting
(جلسه) ملاقات رسمی
Have we met before?
آیا قبلاً با هم ملاقات کردهایم؟
They met to arrange the release of hostages.
آنها برای ترتیب دادن آزادی گروگانها ملاقات کردند.
1- تجربهکردن، تحملکردن 2- دریافتکردن 3- برخورد به، (اتفاقاً) ملاقات کردن
مصالحه کردن، با هم کنار آمدن
there is more to it than meets the eye
از آنچه در ظاهر به نظر میرسد بیشتر است، باطن امر پردامنهتر از ظاهر آن است
(با پول و درآمد بخورونمیر) گذران زندگی کردن، امرار معاش کردن، از پس مخارج ابتدایی برآمدن، مخارج زندگی را تأمین کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «meet» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/meet