آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴

    Meet

    miːt miːt

    گذشته‌ی ساده:

    met

    شکل سوم:

    met

    سوم‌شخص مفرد:

    meets

    وجه وصفی حال:

    meeting

    شکل جمع:

    meets

    معنی meet | جمله با meet

    verb - intransitive verb - transitive A1

    ملاقات کردن، آشنا شدن، دیدار کردن، برخورد کردن (برای اولین بار)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    At the party I met some interesting people.

    در مهمانی با آدم‌های جالبی آشنا شدم.

    Have we met before?

    آیا قبلاً با هم ملاقات کرده‌ایم؟

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He met his future wife at a meat store.

    او در فروشگاه گوشت با زن آینده‌اش آشنا شد.

    verb - intransitive verb - transitive

    قرار گذاشتن، ملاقات کردن، جلسه داشتن، دیدار کردن (با هماهنگی)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    We are supposed to meet for lunch.

    قرار است برای نهار با هم ملاقات کنیم.

    Hitler met him secretly.

    هیتلر با او محرمانه دیدار کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    They met to arrange the release of hostages.

    آن‌ها برای ترتیب دادن آزادی گروگان‌ها ملاقات کردند.

    We met with their representatives for four hours.

    ما چهار ساعت با نمایندگان آن‌ها جلسه کردیم.

    The whole school met to hear the speech.

    همه‌ی مدرسه برای استماع سخنرانی آمده بودند.

    Iran and France will meet in a soccer match.

    ایران و فرانسه در یک مسابقه‌ی فوتبال با هم بازی خواهند کرد.

    He met the enemy on the plain of Chaldoran.

    او در دشت چالدران با دشمن مصاف داد.

    verb - intransitive verb - transitive A1

    برخوردن، روبه‌رو شدن، دیدن (به‌صورت تصادفی و ناخواسته)

    I met him while I was waiting for a taxi.

    هنگامی که منتظر تاکسی بودم به او برخوردم.

    We met by chance at a concert.

    ما به‌طور تصادفی در کنسرتی با هم روبه‌رو شدیم.

    verb - transitive C1

    برآورده کردن، پاسخ دادن، از عهده برآمدن، تحقق بخشیدن، تأمین کردن، مطابقت داشتن

    Can you meet your debts?

    آیا می‌توانی از عهده‌ی قرض های خود بربیایی؟

    This solution meets the expectations of most users.

    این راه‌حل انتظارات بیشتر کاربران را برآورده می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The project was cancelled because it didn't meet the budget criteria.

    پروژه لغو شد چون با معیارهای بودجه مطابقت نداشت.

    to meet somebody's expectations

    انتظارات کسی را برآوردن

    to meet somebody's needs

    نیاز کسی را برطرف کردن

    to meet a protest

    به اعتراض رسیدگی کردن

    verb - transitive

    پرداخت کردن، تقبل کردن، پوشش دادن (هزینه‌ها)

    They are unable to meet their financial obligations.

    آن‌ها قادر به پرداخت تعهدات مالی خود نیستند.

    The government has promised to meet the reconstruction costs.

    دولت قول داده است که هزینه‌های بازسازی را متقبل شود.

    verb - transitive B1

    به استقبال رفتن، منتظر کسی بودن در جایی

    She was delighted to see her children meeting her at the dock.

    او از دیدن فرزندانش که در اسکله به استقبالش آمده بودند خوشحال شد.

    We need to meet the guest at the hotel entrance.

    ما باید در ورودی هتل منتظر مهمان باشیم.

    verb - intransitive verb - transitive

    به هم رسیدن، برخورد کردن، تلاقی داشتن، به هم متصل شدن، به هم رسیدن، به هم دوخته شدن

    Their eyes met.

    چشمان آن‌ها به هم افتاد.

    The two roads meet east of Mashhad.

    آن دو جاده در شرق مشهد با هم تلاقی می‌کنند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The ball met the rocket straight on.

    توپ مستقیماً به راکت خورد.

    Their hands met in the darkness.

    در تاریکی دستان آن‌ها با هم تماس حاصل کرد.

    verb - transitive

    مواجه شدن، روبه‌رو شدن، تجربه کردن، برخوردن، دچار شدن

    His speech was met with cries of anger.

    سخنرانی او با فریادهای حاکی از خشم روبه‌رو شد.

    She has met many challenges in her career.

    او در دوران کاری‌اش چالش‌های زیادی را تجربه کرده است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She met her death in a car accident.

    او در یک تصادف اتومبیل کشته شد.

    She met my angry words with a smile.

    او در برابر حرف‌های خشم‌آمیز من لبخند زد.

    to meet disaster

    با فاجعه روبه‌رو شدن

    noun countable

    انگلیسی آمریکایی مسابقه، رقابت، رویداد ورزشی

    They travel across the country to compete in athletic meets.

    آن‌ها برای شرکت در رقابت‌های ورزشی به سراسر کشور سفر می‌کنند.

    The school is hosting a swim meet this weekend.

    مدرسه، این آخر هفته میزبان مسابقه‌ی شنا است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a track meet

    مسابقه‌ی دو و میدانی

    noun countable

    گردهمایی، تجمع، دورهمی، میتینگ (برای نمایش خودروها و صحبت درباره‌ی آن‌ها)

    همچنین می‌توان از car meet استفاده کرد.

    He shows off his classic Mustang at local car meets every summer.

    او هر تابستان خودروی موستانگ کلاسیک خود را در تجمع‌های محلی به نمایش می‌گذارد.

    The parking lot was packed with modified cars for the annual meet.

    پارکینگ پر از خودروهای تیونینگ‌شده برای گردهمایی سالانه‌ی خودروها بود.

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی دورهمی شکار روباه

    The tradition of meets continues in some rural areas.

    سنت دورهمی‌های شکار روباه هنوز در برخی مناطق روستایی ادامه دارد.

    The local meet started early in the morning.

    دورهمی شکار روباه محلی از اوایل صبح آغاز شد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد meet

    1. adjective fitting
      Synonyms:
      suitable fit appropriate right proper applicable good apt fair just felicitous expedient happy timely accommodated conformed reconciled equitable
      Antonyms:
      inappropriate improper unfitting unseemly
    1. noun sporting event involving several participants
      Synonyms:
      event competition contest match meeting athletic event conflict tournament tourney
    1. verb happen on
      Synonyms:
      encounter find run into come across bump into chance on experience collide strike contact hit fall in with see confront face cross greet engage rub eyeballs brush against front run across come up against clash touch shoulders get together salute make a meet tumble dig up accost affront grapple run up against rendezvous with meet face to face wrestle light tussle luck
      Antonyms:
      miss
    1. verb connect, join
      Synonyms:
      join link unite adjoin intersect cross converge coincide touch adhere link up border abut
      Antonyms:
      separate divide disconnect disjoin
    1. verb perform, carry out
      Synonyms:
      execute discharge fulfill carry out satisfy answer cope with handle suffice equal match rival tie comply approach come up to gratify fit measure up touch
      Antonyms:
      avoid dodge
    1. verb come together, convene
      Synonyms:
      gather assemble get together congregate convene muster rally flock converge join rendezvous collect appear show be present enter in be introduced be presented make acquaintance get to know open sit
      Antonyms:
      cancel

    Phrasal verbs

    meet up with (or meet with)

    1- تجربه‌کردن، تحمل‌کردن 2- دریافت‌کردن 3- برخورد به، (اتفاقاً) ملاقات کردن

    meet up

    ملاقات کردن، دیدار کردن، قرار گذاشتن، همدیگر را دیدن، جمع شدن

    به هم رسیدن، به هم پیوستن، تلاقی داشتن، یکی شدن

    Collocations

    meet requirements

    برآورده کردن الزامات/مطابق با الزامات بودن/پاس کردن الزامات

    meet with a stony silence

    با سکوت سنگین مواجه شدن / با سکوت محض روبرو شدن

    meet with success

    موفق شدن، به موفقیت رسیدن

    meet a target

    به هدف رسیدن، هدف را محقق کردن

    meet the challenges

    از عهده چالش‌ها برآمدن، پاسخگوی چالش‌ها بودن

    Collocations بیشتر

    meet the entry requirements

    داشتن شرایط ورود

    Idioms

    meet someone halfway

    مصالحه کردن، با هم کنار آمدن

    there is more to it than meets the eye

    از آنچه در ظاهر به نظر می‌رسد بیشتر است، باطن امر پردامنه‌تر از ظاهر آن است

    make ends meet

    (با پول و درآمد بخورونمیر) گذران زندگی کردن، امرار معاش کردن، از پس مخارج ابتدایی برآمدن، مخارج زندگی را تأمین کردن

    meet halfway

    حاضر به مصالحه بودن، مایل به گذشت داشتن بودن

    meet one's maker

    مردن

    سوال‌های رایج meet

    گذشته‌ی ساده meet چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده meet در زبان انگلیسی met است.

    شکل سوم meet چی میشه؟

    شکل سوم meet در زبان انگلیسی met است.

    شکل جمع meet چی میشه؟

    شکل جمع meet در زبان انگلیسی meets است.

    وجه وصفی حال meet چی میشه؟

    وجه وصفی حال meet در زبان انگلیسی meeting است.

    سوم‌شخص مفرد meet چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد meet در زبان انگلیسی meets است.

    ارجاع به لغت meet

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «meet» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/meet

    لغات نزدیک meet

    • - meerschaum
    • - meerut
    • - meet
    • - meet a target
    • - meet halfway
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    garbled gastrointestinal gateway gear up gelatinous out of nowhere over the years Jul jump at jump on the bandwagon Jun juristic just then just as kinda تندیس نفت ماهی آبشش‌آبی ماهی دهان‌کاغذی ماهی گل‌خورک مزین کیقباد یاتاقان نفتالین زعفران لق لحیم میلیارد میلیاردر میلیون
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.