آخرین به‌روزرسانی:

Meet

miːt miːt

گذشته‌ی ساده:

met

شکل سوم:

met

سوم‌شخص مفرد:

meets

وجه وصفی حال:

meeting

شکل جمع:

meets

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive A1

ملاقات کردن، آشنا شدن، دیدار کردن، برخورد کردن (برای اولین بار)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

At the party I met some interesting people.

در مهمانی با آدم‌های جالبی آشنا شدم.

Have we met before?

آیا قبلاً با هم ملاقات کرده‌ایم؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He met his future wife at a meat store.

او در فروشگاه گوشت با زن آینده‌اش آشنا شد.

verb - intransitive verb - transitive

قرار گذاشتن، ملاقات کردن، جلسه داشتن، دیدار کردن (با هماهنگی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

We are supposed to meet for lunch.

قرار است برای نهار با هم ملاقات کنیم.

Hitler met him secretly.

هیتلر با او محرمانه دیدار کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They met to arrange the release of hostages.

آن‌ها برای ترتیب دادن آزادی گروگان‌ها ملاقات کردند.

We met with their representatives for four hours.

ما چهار ساعت با نمایندگان آن‌ها جلسه کردیم.

The whole school met to hear the speech.

همه‌ی مدرسه برای استماع سخنرانی آمده بودند.

Iran and France will meet in a soccer match.

ایران و فرانسه در یک مسابقه‌ی فوتبال با هم بازی خواهند کرد.

He met the enemy on the plain of Chaldoran.

او در دشت چالدران با دشمن مصاف داد.

verb - intransitive verb - transitive A1

برخوردن، روبه‌رو شدن، دیدن (به‌صورت تصادفی و ناخواسته)

I met him while I was waiting for a taxi.

هنگامی که منتظر تاکسی بودم به او برخوردم.

We met by chance at a concert.

ما به‌طور تصادفی در کنسرتی با هم روبه‌رو شدیم.

verb - transitive C1

برآورده کردن، پاسخ دادن، از عهده برآمدن، تحقق بخشیدن، تأمین کردن، مطابقت داشتن

Can you meet your debts?

آیا می‌توانی از عهده‌ی قرض های خود بربیایی؟

This solution meets the expectations of most users.

این راه‌حل انتظارات بیشتر کاربران را برآورده می‌کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The project was cancelled because it didn't meet the budget criteria.

پروژه لغو شد چون با معیارهای بودجه مطابقت نداشت.

to meet somebody's expectations

انتظارات کسی را برآوردن

to meet somebody's needs

نیاز کسی را برطرف کردن

to meet a protest

به اعتراض رسیدگی کردن

verb - transitive

پرداخت کردن، تقبل کردن، پوشش دادن (هزینه‌ها)

They are unable to meet their financial obligations.

آن‌ها قادر به پرداخت تعهدات مالی خود نیستند.

The government has promised to meet the reconstruction costs.

دولت قول داده است که هزینه‌های بازسازی را متقبل شود.

verb - transitive B1

به استقبال رفتن، منتظر کسی بودن در جایی

She was delighted to see her children meeting her at the dock.

او از دیدن فرزندانش که در اسکله به استقبالش آمده بودند خوشحال شد.

We need to meet the guest at the hotel entrance.

ما باید در ورودی هتل منتظر مهمان باشیم.

verb - intransitive verb - transitive

به هم رسیدن، برخورد کردن، تلاقی داشتن، به هم متصل شدن، به هم رسیدن، به هم دوخته شدن

Their eyes met.

چشمان آن‌ها به هم افتاد.

The two roads meet east of Mashhad.

آن دو جاده در شرق مشهد با هم تلاقی می‌کنند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The ball met the rocket straight on.

توپ مستقیماً به راکت خورد.

Their hands met in the darkness.

در تاریکی دستان آن‌ها با هم تماس حاصل کرد.

verb - transitive

مواجه شدن، روبه‌رو شدن، تجربه کردن، برخوردن، دچار شدن

His speech was met with cries of anger.

سخنرانی او با فریادهای حاکی از خشم روبه‌رو شد.

She has met many challenges in her career.

او در دوران کاری‌اش چالش‌های زیادی را تجربه کرده است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She met her death in a car accident.

او در یک تصادف اتومبیل کشته شد.

She met my angry words with a smile.

او در برابر حرف‌های خشم‌آمیز من لبخند زد.

to meet disaster

با فاجعه روبه‌رو شدن

noun countable

انگلیسی آمریکایی مسابقه، رقابت، رویداد ورزشی

They travel across the country to compete in athletic meets.

آن‌ها برای شرکت در رقابت‌های ورزشی به سراسر کشور سفر می‌کنند.

The school is hosting a swim meet this weekend.

مدرسه، این آخر هفته میزبان مسابقه‌ی شنا است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a track meet

مسابقه‌ی دو و میدانی

noun countable

گردهمایی، تجمع، دورهمی، میتینگ (برای نمایش خودروها و صحبت درباره‌ی آن‌ها)

همچنین می‌توان از car meet استفاده کرد.

He shows off his classic Mustang at local car meets every summer.

او هر تابستان خودروی موستانگ کلاسیک خود را در تجمع‌های محلی به نمایش می‌گذارد.

The parking lot was packed with modified cars for the annual meet.

پارکینگ پر از خودروهای تیونینگ‌شده برای گردهمایی سالانه‌ی خودروها بود.

noun countable

انگلیسی بریتانیایی دورهمی شکار روباه

The tradition of meets continues in some rural areas.

سنت دورهمی‌های شکار روباه هنوز در برخی مناطق روستایی ادامه دارد.

The local meet started early in the morning.

دورهمی شکار روباه محلی از اوایل صبح آغاز شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد meet

  1. adjective fitting
    Synonyms:
    suitable fit appropriate right proper applicable good apt fair just felicitous expedient happy timely accommodated conformed reconciled equitable
    Antonyms:
    inappropriate improper unfitting unseemly
  1. noun sporting event involving several participants
    Synonyms:
    event competition contest match meeting athletic event conflict tournament tourney
  1. verb happen on
    Synonyms:
    encounter find run into come across bump into chance on experience collide strike contact hit fall in with see confront face cross greet engage rub eyeballs brush against front run across come up against clash touch shoulders get together salute make a meet tumble dig up accost affront grapple run up against rendezvous with meet face to face wrestle light tussle luck
    Antonyms:
    miss
  1. verb connect, join
    Synonyms:
    join link unite adjoin intersect cross converge coincide touch adhere link up border abut
    Antonyms:
    separate divide disconnect disjoin
  1. verb perform, carry out
    Synonyms:
    execute discharge fulfill carry out satisfy answer cope with handle suffice equal match rival tie comply approach come up to gratify fit measure up touch
    Antonyms:
    avoid dodge
  1. verb come together, convene
    Synonyms:
    gather assemble get together congregate convene muster rally flock converge join rendezvous collect appear show be present enter in be introduced be presented make acquaintance get to know open sit
    Antonyms:
    cancel

Phrasal verbs

meet up with (or meet with)

1- تجربه‌کردن، تحمل‌کردن 2- دریافت‌کردن 3- برخورد به، (اتفاقاً) ملاقات کردن

meet up

با قرار قبلی کسی را ملاقات کردن

Collocations

meet requirements

برآورده کردن الزامات/مطابق با الزامات بودن/پاس کردن الزامات

meet with a stony silence

با سکوت سنگین مواجه شدن / با سکوت محض روبرو شدن

meet with success

موفق شدن، به موفقیت رسیدن

meet a target

به هدف رسیدن، هدف را محقق کردن

meet the challenges

از عهده چالش‌ها برآمدن، پاسخگوی چالش‌ها بودن

Collocations بیشتر

meet the entry requirements

داشتن شرایط ورود

Idioms

meet someone halfway

مصالحه کردن، با هم کنار آمدن

there is more to it than meets the eye

از آنچه در ظاهر به نظر می‌رسد بیشتر است، باطن امر پردامنه‌تر از ظاهر آن است

make ends meet

(با پول و درآمد بخورونمیر) گذران زندگی کردن، امرار معاش کردن، از پس مخارج ابتدایی برآمدن، مخارج زندگی را تأمین کردن

meet halfway

حاضر به مصالحه بودن، مایل به گذشت داشتن بودن

ارجاع به لغت meet

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «meet» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/meet

لغات نزدیک meet

پیشنهاد بهبود معانی