ملاقات کردن، آشنا شدن، دیدار کردن، برخورد کردن (برای اولین بار)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
At the party I met some interesting people.
در مهمانی با آدمهای جالبی آشنا شدم.
Have we met before?
آیا قبلاً با هم ملاقات کردهایم؟
He met his future wife at a meat store.
او در فروشگاه گوشت با زن آیندهاش آشنا شد.
قرار گذاشتن، ملاقات کردن، جلسه داشتن، دیدار کردن (با هماهنگی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We are supposed to meet for lunch.
قرار است برای نهار با هم ملاقات کنیم.
Hitler met him secretly.
هیتلر با او محرمانه دیدار کرد.
They met to arrange the release of hostages.
آنها برای ترتیب دادن آزادی گروگانها ملاقات کردند.
We met with their representatives for four hours.
ما چهار ساعت با نمایندگان آنها جلسه کردیم.
The whole school met to hear the speech.
همهی مدرسه برای استماع سخنرانی آمده بودند.
Iran and France will meet in a soccer match.
ایران و فرانسه در یک مسابقهی فوتبال با هم بازی خواهند کرد.
He met the enemy on the plain of Chaldoran.
او در دشت چالدران با دشمن مصاف داد.
برخوردن، روبهرو شدن، دیدن (بهصورت تصادفی و ناخواسته)
I met him while I was waiting for a taxi.
هنگامی که منتظر تاکسی بودم به او برخوردم.
We met by chance at a concert.
ما بهطور تصادفی در کنسرتی با هم روبهرو شدیم.
برآورده کردن، پاسخ دادن، از عهده برآمدن، تحقق بخشیدن، تأمین کردن، مطابقت داشتن
Can you meet your debts?
آیا میتوانی از عهدهی قرض های خود بربیایی؟
This solution meets the expectations of most users.
این راهحل انتظارات بیشتر کاربران را برآورده میکند.
The project was cancelled because it didn't meet the budget criteria.
پروژه لغو شد چون با معیارهای بودجه مطابقت نداشت.
to meet somebody's expectations
انتظارات کسی را برآوردن
to meet somebody's needs
نیاز کسی را برطرف کردن
to meet a protest
به اعتراض رسیدگی کردن
پرداخت کردن، تقبل کردن، پوشش دادن (هزینهها)
They are unable to meet their financial obligations.
آنها قادر به پرداخت تعهدات مالی خود نیستند.
The government has promised to meet the reconstruction costs.
دولت قول داده است که هزینههای بازسازی را متقبل شود.
به استقبال رفتن، منتظر کسی بودن در جایی
She was delighted to see her children meeting her at the dock.
او از دیدن فرزندانش که در اسکله به استقبالش آمده بودند خوشحال شد.
We need to meet the guest at the hotel entrance.
ما باید در ورودی هتل منتظر مهمان باشیم.
به هم رسیدن، برخورد کردن، تلاقی داشتن، به هم متصل شدن، به هم رسیدن، به هم دوخته شدن
Their eyes met.
چشمان آنها به هم افتاد.
The two roads meet east of Mashhad.
آن دو جاده در شرق مشهد با هم تلاقی میکنند.
The ball met the rocket straight on.
توپ مستقیماً به راکت خورد.
Their hands met in the darkness.
در تاریکی دستان آنها با هم تماس حاصل کرد.
مواجه شدن، روبهرو شدن، تجربه کردن، برخوردن، دچار شدن
His speech was met with cries of anger.
سخنرانی او با فریادهای حاکی از خشم روبهرو شد.
She has met many challenges in her career.
او در دوران کاریاش چالشهای زیادی را تجربه کرده است.
She met her death in a car accident.
او در یک تصادف اتومبیل کشته شد.
She met my angry words with a smile.
او در برابر حرفهای خشمآمیز من لبخند زد.
to meet disaster
با فاجعه روبهرو شدن
انگلیسی آمریکایی مسابقه، رقابت، رویداد ورزشی
They travel across the country to compete in athletic meets.
آنها برای شرکت در رقابتهای ورزشی به سراسر کشور سفر میکنند.
The school is hosting a swim meet this weekend.
مدرسه، این آخر هفته میزبان مسابقهی شنا است.
a track meet
مسابقهی دو و میدانی
گردهمایی، تجمع، دورهمی، میتینگ (برای نمایش خودروها و صحبت دربارهی آنها)
همچنین میتوان از car meet استفاده کرد.
He shows off his classic Mustang at local car meets every summer.
او هر تابستان خودروی موستانگ کلاسیک خود را در تجمعهای محلی به نمایش میگذارد.
The parking lot was packed with modified cars for the annual meet.
پارکینگ پر از خودروهای تیونینگشده برای گردهمایی سالانهی خودروها بود.
انگلیسی بریتانیایی دورهمی شکار روباه
The tradition of meets continues in some rural areas.
سنت دورهمیهای شکار روباه هنوز در برخی مناطق روستایی ادامه دارد.
The local meet started early in the morning.
دورهمی شکار روباه محلی از اوایل صبح آغاز شد.
1- تجربهکردن، تحملکردن 2- دریافتکردن 3- برخورد به، (اتفاقاً) ملاقات کردن
با قرار قبلی کسی را ملاقات کردن
برآورده کردن الزامات/مطابق با الزامات بودن/پاس کردن الزامات
با سکوت سنگین مواجه شدن / با سکوت محض روبرو شدن
موفق شدن، به موفقیت رسیدن
به هدف رسیدن، هدف را محقق کردن
از عهده چالشها برآمدن، پاسخگوی چالشها بودن
داشتن شرایط ورود
مصالحه کردن، با هم کنار آمدن
there is more to it than meets the eye
از آنچه در ظاهر به نظر میرسد بیشتر است، باطن امر پردامنهتر از ظاهر آن است
(با پول و درآمد بخورونمیر) گذران زندگی کردن، امرار معاش کردن، از پس مخارج ابتدایی برآمدن، مخارج زندگی را تأمین کردن
حاضر به مصالحه بودن، مایل به گذشت داشتن بودن
مردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «meet» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/meet