آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۶ آذر ۱۴۰۴

    Front

    frʌnt frʌnt

    گذشته‌ی ساده:

    fronted

    شکل سوم:

    fronted

    سوم‌شخص مفرد:

    fronts

    وجه وصفی حال:

    fronting

    شکل جمع:

    fronts

    معنی front | جمله با front

    noun singular countable A2

    جلو، قسمت جلو، رو، بخش جلویی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    Put the statue so that the front faces the light.

    مجسمه را جوری قرار بده که جلوی آن به طرف نور باشد.

    He was marching in front of the column of soldiers.

    او در جلوی ستون سربازان رژه می‌رفت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He sat in front of me.

    او جلوی من نشست.

    The front of the building is painted red.

    نمای ساختمان قرمز رنگ شده است.

    in front of the building

    در جلو ساختمان

    toward the front of the book

    در صفحات اول کتاب

    noun countable A2

    راهنمایی و رانندگی قسمت جلو (در خودرو)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

    She sat up front next to the driver.

    او جلو و کنار راننده نشست.

    The engine is located in the front.

    موتور در قسمت جلوی ماشین قرار دارد.

    noun countable

    جلد، بخش جلویی (کتاب، مجله و روزنامه)

    The author’s name was printed in gold letters on the front cover.

    نام نویسنده با حروف طلایی روی جلد چاپ شده بود.

    Her photograph appeared on the front of the magazine.

    عکس او روی جلد مجله چاپ شد.

    noun countable

    صفحات آغازین کتاب، ابتدای کتاب

    In the front of the novel, there’s a map showing the story’s setting.

    در ابتدای رمان، نقشه‌ای از محل وقوع داستان وجود دارد.

    You can find the publication date in the front.

    تاریخ انتشار را می‌توانید در ابتدای کتاب پیدا کنید.

    noun countable

    زمینه، حوزه، عرصه، جبهه، بخش

    The company is doing well on the technology front.

    شرکت در عرصه‌ی فناوری عملکرد خوبی دارد.

    On the health front, things seem to be improving.

    به نظر می‌رسد اوضاع در زمینه‌ی سلامت رو به بهبود باشد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the political front

    زمینه‌ی سیاسی

    On the home front, the president's popularity is on the increase.

    در داخل کشور محبوبیت رئیس‌جمهور رو به افزایش است.

    He is the party's front in our town.

    او نماینده‌ی حزب در شهر ما می‌باشد.

    noun singular countable

    ظاهر ساختگی، تظاهر، نقاب، پوشش

    Her sorrow is a mere front.

    حزن او چیزی جز تظاهر نیست.

    He hides his insecurity behind a confident front.

    او ناامنی درونی‌اش را پشت نقاب اعتمادبه‌نفس پنهان می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The barber shop is a front for their illegal trade in heroin.

    مغازه‌ی سلمانی، دادوستد غیرقانونی هروئین توسط آنان را پنهان می‌کند.

    to put on a serious front

    قیافه جدی به خود گرفتن

    noun singular countable

    انگلیسی بریتانیایی نوار ساحلی، لب دریا، ساحل دریاچه

    The city is planning to build a new park along the beach front.

    شهرداری قصد دارد در امتداد جاده‌ی ساحلی پارک جدیدی بسازد.

    Many restaurants have opened along the lake front.

    بسیاری از رستوران‌ها در امتداد ساحل دریاچه افتتاح شده‌اند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    We walked along the front.

    ما در راستای کرانه قدم زدیم.

    noun countable

    آب‌و‌هوا جبهه‌ی هوا (مرزبین دو نوع هوا با فشار و حرارت‌های نابرابر)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

    مشاهده

    Cold fronts usually bring cooler temperatures and heavy rain.

    جبهه‌های سرد معمولاً دمای پایین‌تر و بارش شدید به همراه دارند.

    Meteorologists are tracking a stationary front over the northern region.

    هواشناسان درحال ردیابی جبهه‌ای ثابت در منطقه‌ی شمالی هستند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a cold front from the west

    جبهه‌ی هوای سرد از جانب غرب

    noun countable

    جبهه، خط مقدم، میدان نبرد، رزمگه، آوردگاه

    He was sent to the front.

    او را به جبهه فرستادند.

    News from the eastern front suggests the fighting is getting more intense.

    اخبار رسیده از جبهه‌ی شرقی نشان می‌دهد که نبرد شدت گرفته است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    front line

    خط مقدم جبهه، خط مقدم، خط اول

    to serve at the front

    در جبهه خدمت کردن

    the National Front

    جبهه‌ی ملی

    to present a united front

    هم‌بستگی نشان دادن

    adjective B1

    پیشین، جلویی، جلو

    The front door of the house needs repainting.

    در جلویی خانه نیاز به رنگ‌آمیزی دارد.

    The car’s front bumper was slightly damaged.

    سپر جلویی ماشین کمی آسیب دیده بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the front seat of a car

    صندلی جلو اتومبیل

    the front door

    درب جلو

    the front page of the newspaper

    صفحه‌ی اول روزنامه

    the front-page news

    اخبار صفحه‌ی اول (روزنامه)

    front view

    نمای جلو

    front sound

    آوای پیشین

    verb - intransitive verb - transitive

    رو کردن به، در مقابل بودن، مشرف بودن، رو به چیزی بودن

    همچنین می‌توان از front onto استفاده کرد.

    The building fronts a quiet park, providing a nice view.

    این ساختمان، مشرف به پارک آرامی است و منظره‌ی خوبی دارد.

    The café fronts a busy square in the city center.

    کافه، رو به میدانی شلوغ در مرکز شهر قرار دارد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a house fronting onto the sea

    خانه‌ای رو به دریا

    verb - transitive

    رهبری کردن، هدایت کردن، مدیریت کردن، سرپرستی کردن

    The lead singer fronts the rock band during concerts.

    خواننده‌ی اصلی درطول کنسرت‌ها، گروه را هدایت می‌کند.

    The CEO fronts the organization at all public events.

    مدیرعامل در تمامی رویدادهای عمومی، سازمان را هدایت می‌کند.

    verb - transitive

    مجری بودن، اجرا کردن، معرفی کردن، ارائه کردن، تبلیغ کردن

    He has been chosen to front the new show.

    او را به سمت مجری برنامه جدید انتخاب کرده‌اند.

    The channel asked him to front the charity fundraiser event.

    شبکه از او خواست تا مراسم جمع‌آوری کمک‌های خیریه را اجرا کند.

    verb - transitive informal

    انگلیسی آمریکایی تأمین مالی کردن، سرمایه‌گذاری کردن، پول دادن

    Investors were willing to front money for the film production.

    سرمایه‌گذاران حاضر بودند برای تولید فیلم سرمایه فراهم کنند.

    She fronted the initial capital to start her own business.

    او سرمایه‌ی اولیه را برای راه‌اندازی کسب‌وکار خود تأمین کرد.

    verb - transitive

    زبان‌شناسی جلو آوردن، در ابتدا قرار دادن، مقدم کردن (در جمله برای تأکید بیشتر)

    Fronting the subject can create a more formal tone in writing.

    مقدم کردن فاعل می‌تواند در نوشتار لحن رسمی‌تری ایجاد کند.

    In poetry, adjectives are sometimes fronted to emphasize them.

    در شعر، گاهی صفت‌ها به ابتدای جمله آورده می‌شوند تا برجسته شوند.

    verb - transitive

    زبان‌شناسی تلفظ کردن با قرار دادن زبان به جلو

    Fronting the vowel can change the meaning of the word in some languages.

    تلفظ کردن مصوت با قرار دادن زبان در جلو می‌تواند در برخی زبان‌ها معنای کلمه را تغییر دهد.

    Some accents front certain consonants that are usually pronounced further back.

    بعضی لهجه‌ها، برخی همخوان‌ها را که معمولاً عقب تلفظ می‌شوند، در جلو تلفظ می‌کنند.

    verb - transitive

    بسکتبال ورزش جلوی بازیکن را گرفتن، مقابله کردن، ایستادن جلوی بازیکن، سد کردن مسیر بازیکن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    He fronted the opponent to prevent an easy pass.

    او جلوی حریف ایستاد تا پاس به آسانی داده نشود.

    They fronted the strong center throughout the game.

    آن‌ها درطول بازی، جلوی سنتر قدرتمند ایستادند.

    noun singular countable

    انگلیسی بریتانیایی (Front) جبهه‌ی سیاسی، جنبش سیاسی، گروه سیاسی، جریان سیاسی

    Members of the political Front attended the rally to show their support.

    اعضای جبهه‌ی سیاسی برای نشان دادن حمایت خود در گردهمایی شرکت کردند.

    Various Fronts emerged during the political upheaval.

    جبهه‌های مختلفی در جریان ناآرامی‌های سیاسی شکل گرفتند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد front

    1. adjective lead, beginning
      Synonyms:
      leading first head forward advanced ahead foremost frontal anterior facial vanward obverse ventral topmost in the foreground fore headmost
      Antonyms:
      ending final back finishing rear
    1. noun forward, beginning part of something
      Synonyms:
      face head top fore lead bow van breast brow exterior facade facing foreground forehead frontal forepart frontage anterior obverse vanguard front line frontispiece proscenium
      Antonyms:
      back rear
    1. noun appearance put on for show
      Synonyms:
      appearance show face air mask disguise cover pretext exterior aspect manner bearing mien demeanor countenance presence figure port display facade coloring carriage put-on cover-up fake phony veil window dressing blind
    1. verb look out on to
      Synonyms:
      face meet overlook cover confront look over border encounter overlay

    Collocations

    up front

    در جلو

    front-page headline

    تیتر صفحه اول

    be front-page news

    خبر صفحه اول شدن/تیتر یک شدن

    Idioms

    a front for something

    چیزی که در لوای آن کار غیرقانونی انجام می‌شود، وسیله‌ی پنهان‌کاری(چیزی)

    on the front burner

    ارجح، دارای ارجحیت

    put on (or show) a bold front

    با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن، خلاف احساس خود وانمود کردن، خم به ابرو نیاوردن

    سوال‌های رایج front

    گذشته‌ی ساده front چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده front در زبان انگلیسی fronted است.

    شکل سوم front چی میشه؟

    شکل سوم front در زبان انگلیسی fronted است.

    شکل جمع front چی میشه؟

    شکل جمع front در زبان انگلیسی fronts است.

    وجه وصفی حال front چی میشه؟

    وجه وصفی حال front در زبان انگلیسی fronting است.

    سوم‌شخص مفرد front چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد front در زبان انگلیسی fronts است.

    ارجاع به لغت front

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «front» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/front

    لغات نزدیک front

    • - frondose
    • - frons
    • - front
    • - front burner
    • - front court
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    whisperer whether or not vet vocal tract venerableness v used ural exhaust unite in that case oval no matter any way you slice it upcoming وزغ عبرت کایاک عاج کره‌خر کوکائین کیکاووس گرگ‌ومیش انبردست عنبر نهنگ عنبر غر زدن غرغرو غالب مغلوب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.